به گزارش راک نیوز ؛ صبح روز دوشنبه چشمها را که باز کردیم یک ویدئو بیش از همه در تایملاین شبکههای مجازی وایرال شده بود.بالاخره و پس از مدتها، سجاد غریبی یا همان هالک ایرانی را روی رینگ مبارزه دیدیم که ای کاش نمیدیدیم. هالک فیک ایرانی در کمتر از دو دقیقه آبروی سرزمینش را در مبارزهای کاملا یکطرفانه ریخت.
درست در همان لحظه که با مشت گوریل قزاق جهان دور سرش میچرخید، تصاویر او در کتک خوردن نمایشی و مضحکش مقابل مارتین فورد آمریکایی به یادمان آمد. او ماهها برای این فایت کزایی، میلیونها نفر را سرکار گذاشت و حالا با یک مشت همان خرده اعتبار فتوشاپی را هم از دست داد. هالک اینستاگرامی با ادعای زیادی وارد دبی شد تا با مارتین فورد مقابله کند اما با یک ضربه به معنای واقعی کلمه «له» شد.
ماجرای دیشب اما واقعی بود. این بار فیکترین سجاد ایران با یک مشت حقیقی، ناک اوت شد تا دیگر جای هیچ حرف و حدیثی را باقی نگذارد. یک قهرمان پوشالی که دیگر توان ضربات حریف قزاق را نداشت و حالا به برزخ دوران ورزشی خود بیش از پیش نزدیک شده.
غریبی را از همان تصاویر فتوشاپی در صفحه اینستاگرامش نیز قابل تحلیل بود. از ویدئوی خم کردن ماهیتابه تا ژستهای نه چندان دلربایش میشد فهمید که با چه پدیدهای روبرو هستیم. او به قدری در رفتارش از عنصر نمایش بهره برده که بیشتر هویت یک بلاگر را یدک میکشد و با شکست مفتضحانه مقابل گوریل قزاق رسما مهر باطلی بر تمامیت ورزشی و حتی بلاگری خود نیز کوبید.
سجاد غریبی نماد یک لافزن توخالیست که خودنمایی را روش درست برای رسیدن به سعادت میداند و از فیک بودن دست نمیکشد. چنین سلبریتیهای معمولا مورد حمایت آحاد جامعه نیستند و فقط در قسمت عمیق آب با ادعای شناگر بودن دست و پا میزنند و در سکانس پایانی هم با یک مشت ساده کارشان تمام است و این «سقوط» گیلاس رو کیک بیمزهشان میشود.
مهدی بذرافکن در یاددداشت کوتاهی با عنوان «آقای سجاد غریبی! از این به بعد غریبه نباش» در خبرآنلاین مینویسد:
"انگار تلنباری از چربی بود. انگار تا قبل از مسابقه، خورده و خوابیده بود. انگار اصلا بلد نبود گارد بگیرد. بلد نبود نفس بگیرد.
مشت که می زد،نه بهتر بگویم مشت که پرتاب می کرد بی هوا و بی هدف بود. چشمانش بسته بود.خسته بود.
ترسیده بود. انگار تازه فهمیده بود «یک من ماست چقدر کَره داره» انگار تازه از خواب بیدار شده بود و فهمیده بود در چه مهلکه ای گیر کرده. انگار با خودش می گفت:«عجب اشتباهی کردم.عجب خطایی کردم.عجب...».
دیگر اما دیر شده بود. راه برگشتی نبود. باید می ماند و می ایستاد و چپ و راست می شد و می باخت؛ که باخت. بد هم باخت.فاجعه بار باخت.
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر