» روایت یک همرزم ؛ خاطره ای ناگفته از سرهنگ پاسدار نوذر قدیمی
سید امرالله یزدانبخش از فرماندهان ۸ سال دفاع مقدس با ارسال دلنوشته ای،از خاطرات و دلاوریهای مرحوم نوذر قدیمی در یکی از عملیات های سال ۶۲ در غرب کشور گفته است.
دراین دلنوشته که در اختیار راک نیوز قرارگرفته آمده است: شب احیا به پایان رسیده بود دلم سرگرم حال هوای ان بود که خبری تلخ چنان پتکی بر پیکرم فرود امد گویی دنیابرسرم خراب شد.
برایم غیر قابل باور بود که آن چهره دوست داشتنی، مرد روزهای آتش وخون، ان انسان شجاع ،مردی از تبار قافله ایثار وشهادت، ازنسل فاتحان فاو و مهران، جامانده ای از پد خندق و شلمچه حاج عمران چریکی خستگی ناپذیر از نبردهای پر مخاطره مهاباد وبوکان وسردشت، مردی از جنس فاتحان پیروز نبرد پا پژاک، دلاوری از قافله مبارزان علیه دارودسته ریگی معدوم، مدافعی از تبار مدافعین حرم ودر یک کلام تکاوری کار آزموده، بسیجی عاشق عاشقی بی باک، مجاهدی نستوه، دلاوری که خستگی را خسته کرده بود، سردار سرافراز نوذر قدیمی مات حیرانم کرد.
تنها ارامش دهنده دل طوفانیم ایه کل ومن علیها فان بود که ارامشم می داد وتسلیم رضای خداوند می کرد وگرنه مصیبتی جانکاه واندوهی سینه سوز وکمر شکن توان ورمقم را گرفته بود. مگر خدای رحمان صبری عنایت کند دفترچه ذهنم را مرور می کنم و خاطرات با او بودن را در روز های سخت و دشوار آتش و خون ورق می زنم جز رشادت و پایمردی جسارت و بی باکی شهامت و ایثار چیز دیگری را در آن مشاهده نمی کنم.
سال 62 در منطقه مهاباد توفیق آشنایی با وی را پیدا کردم. در کسوت بسیجی در جبهه های جنگ حضوری موثر داشت. مدعیان دروغ آزادی و مدافعان به ظاهر طرفدار خلق کرد تمام شهر ها و روستا هارا مامن و پناگاه خود قرار داده بودند وبه اسم دفاع از خلق کرد قصد تجزیه ایران اسلامی را داشتند.
آن جوان خوش سیما با چهره ا ی صمیمی و دوست داشتنی به همراه هزاران کبوتر عاشق با صداقت و خلوص به مبارزه ای نا برابر با ضد انقلاب وطن فروش ایثار جان می کرد و امنیت را به ارمغان می آوردند.
در یکی از روز های سراسر حماسه در دفتر کارم به همراه شهید سرافراز (احمد نحوی) نشسته بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد. آن سوی خط تلفن صدای دلنشین( جواد شمس) فرمانده سپاه مهاباد بود پس از احوال پرسی مرا به دفترش احضار کرد. بی درنگ خود را به انجا رساندم.
تعدادی از معاونین وفرماندهان سپاه در آن جلسه حضور داشتند. از حال و هوای نیروها و از شیر بچه های لر پرسید.
گفتم سر حالند و پا در رکاب از لحن صحبتش به نظر می آمد که وضعیت عادی نیست !
گفت روز گذشته تعدادی از نیرو های کلاه سبز ارتش جهت انجام ماموریتی به منطقه رفتند و دشمن با عنایت به عدم شناخت آنان از منطقه تعدادی از انها را شهید و عده ای را به اسارت برده فورا باید نیرو هارا آماده کنید و امشب جواب گستاخی دشمنان را با فتح پایگاه های آنان و آزاد سازی منطقه دهید و عرصه را بر آنان تنگ کنید. از روی نقشه، منطقه مورد نظر بررسی و راهکار ها و تصمیمات لازم برای انجام عملیات اتخاذ شد.
فورا به مقر برگشتم و پس از اقامه نماز و صرف نهار به همراه دیگر گردان ها عملیات ستون کشی را به سوی منطقه ی مورد نظر آغاز کردیم.
در آخرین لحظات غروب در نقطه ای که امکان رفتن با خودرو وجود داشت مستقر و پس از خواندن نماز مغرب و عشا و تحویل گرفتن مهمات لازم و جیره جنگی از نقطه رهایی در تاریکی مطلق از میان جنگل های انبوه و پرپشت به سوی ارتفاعات مورد نظر حرکت کردیم.
تاریکی شب و عدم شناخت از منطقه و احتمال کمین ضد انقلاب در مسیر حرکت احتیاطمان را دو چندان کرده بود. پس از حدود نه ساعت پیاده روی همگام با اذان صبح در ارتعاعات مستقر شدیم.
در این 9 ساعت حرکت پر اضطراب همه ی بیسیم ها در سکوت مطلق و تنها هر نیم ساعت یکبار صدای دل انگیز جواد شمس ازپشت بیسبم ارام میگفت یزدان یزدان جواد
و وضعیت را جویا میشد. پس از رسیدن برروی ارتفاع وخواندن نماز صبح حضورمان را به فرماندهی اعلام کردیم.
خوشحال گفت سلام مرا به شیر بچه های لر برسان. منتظر خبرهای خوشتان هستم.
هواگرگ ومیش بود باید به سمت دامنه ارتفاعات وروستاهای محل استقرار ضد انقلاب حرکت می کردیم .وتعدادی نیروی مجرب وکار ازموده را در ارتفاع نگه می داشتیم( قانع کردن نیروهای بسبجی برای ماندن در ارتفاعات کاری مشکل بود وتقریبا محال.اکثر نیروها هم استانی بودند وبا انان الفتی عمیق داشتم ) به هر که می گفتم التماس میکرد که همراه ما بیاید ودر نبرد رودر رو شرکت کند.
بیسیم مرتب پیگر حرکتمان بود .وقانع کردن بسیجیها کاری دشوار وزمان بر.
تعدادی از شهدای کلاه سبز را روی ارتفاع پیدا کردیم
ناگهان چشمم به نوذر قدیمی افتاد. او را نیروی مناسب برای ماندن در ارتفاع یافم. بانام کوچک اورا صدا زدم امد کنار م واز ماموریتش به اوتوضیح دادم نگرانی درچهراش هویدا شد.
گفت برادر یزدان این ماندن ما روی ارتفاع دستوره؟
گفتم نه تکلیف.
نجیب بود وبا وقار پذیرفت وتعدادی از نیروها را مشخص کرد که کنارش بمانند.
موقع حرکت گفت برادر یزدان یک خواهش از شما دارم اگر با ضد انقلاب مواجه شدی کاری کن که سمت ارتفاعات ما بیایند تا شاید انتقام خون شهیدان را از آنان بگیرم.
قول دادم وتوصیه های لازم را به وی ونیرو ها گفتم و یک دستگاه بیسبم دراختیارشان قرار دادم وحرکت کردیم.
دربین مسیر چوپانی را دیدم که دران سحر گاه خدای بزرگ به یاریمان فرستاده بود. بادیدن ما خیلی ترسیده بود کنارش رفتم فارسی بلد نبود بازبان کردی دست پاشکسته از او پرسیدم از جریان شهید شدن کلاه سبزها اطلاع داشت. معلوم شد اسرا را دست بسته از ارتفاع به پایین انداختند وصبح زود روستارا ترک کرده اند.
مقداری شیرینی وجیره جنگی بهش دادم صورتش رابوسیدم وبااحتیاط به سمت روستا وتپه های اطراف آن امدیم ونیروهارا تقسیم کردم.
مقرشان باپرچم مشخص بود داخل مقرراچک کردیم وسایل آنرا بیرون آوردیم مردم روستا که از خواب بیدار می شدند درنقطه ای مستقر کردیم.
ماموسا(روحانی اهل سنت)را اوردند به او گفتم به مردم بگو نترسند کسی باانها کاری ندارد.
تقسبم وظایف کردیم به همراه تعدادی از نیروها به سمت دره ای که احتمال استقرار ضد انقلاب می رفت رفتیم.
حدس مان درست بود تعداد زیادی نیرو وماشین الات واسب وقاطر کنار دره دور هم جمع بودند طبق وعده ای که به نوذر قدیمی داده بودم از سمتی با انان درگیر شدیم که عده زیادی سوار بر چهارپایان به سمت ارتفاعات حرکت کردند وشیر مردان لر از همان ارتفاعات عذاب الهی را برسرشان نازل کردند و انتقام خون کلاه سبزها را از انان گرفتند.
گرامی باد یاد همه ان شیر مردان بخصوص روح سردارسرافراز
زنده یاد نوذر قدیمی
ایام خوش ان بود که بادوست به سر شد
باقی همه آوارگی ودربدری بود.
روحش شاد .
تاریخ انتشار :
9 خرداد 1398, 12:31
» اخبار مرتبط:
دل نوشته ای به مناسبت سالگرد عملیات کربلای4 ؛ خوش بحالت که با لرها دمخوری/خاطره ای از صدای لرکه لرها در فاووقتی مردم خلبان ایرانی را اشتباهی کتک زدندخاطرات هاشمی از سردرگمی درجاده بهبهان - گچسارانجزئیات بیشتر از نجات 35 کوهنورد یاسوجی در ارتفاعات خاییز بوشهر+عکسبه بهانه سالروز شهادت سردار خط شکن،«شهید عنایتالله بازگیر»
» اشتراک گزاری خبر