مهرداد صدقی در این یادداشت طنز از بدشانسیهای یک مار و دلسوزی برای این موجود ظریف و دوستداشتنی(!) در موقعیتهای مختلف گفته است.دلم برای ماری میسوزد که با دیدن لوله نفت تحقیر شده باشد.
دلم برای ماری میسوزد که به بیدست و پایی متهم شده باشد.
دلم برای ماری میسوزد که بفهمد مسافران هواپیمای (میانمار) است!
دلم برای ماری میسوزد که کامپیوترش هنگ کرده و نمیتواند به طور هم زمان دکلمههای Ctrl+Alt+Delete را فشار دهد.
دلم برای ماری میسوزد که در مجلس عروسی، چون نمیتواند کف بزند، مجبور است فقط موج مکزیکی برود.
دلم برای ماری میسوزد که بخاطر یک انتقاد کوچک، به کودتای «خزنده» متهم شود.
دلم برای ماری میسوزد که در مسابقات مارپله از او تست دوپینگ بگیرند.
دلم برای ماری میسوزد که به زغم کوری، نتواند ثابت کند با ماری کوری نسبت دارد.
دلم برای ماری میسوزد که بخاطر آرتروز، مجبور است بجای حرکت مارپیچی S، مانند Z حرکت کند.
دلم برای ماری میسوزد که «زنگی» باشد اما بخاطر تذکر دیگران خود را روی ویبره گذاشته باشد.
دلم برای ماری میسوزد که همسرش پس از پوست اندازی، دیگر او را نشناسد.
دلم برای ماری میسوزد که زیر بار فشار زندگی، طول و عرضش برابر شده باشد.
دلم برای ماری میسوزد که وقتی به کافی شاپ میرود، باید فقط زهرمار بنوشد.
دلم برای ماری میسوزد که بیمار شده باشد.
و دلم برای ماری میسوزد که نام مادر زنش پونه باشد.
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر