به قلم محمد هادیفر:
همه چیز از اول مارس 1991 مطابق با 10 اسفند 1369 با شلیک یک افسر ناراضی ارتش عراق دربازگشت از جنگ اجباری عراق و کویت در خیابانهای بصره شروع شد. این افسر که از ماجراجوئیهای جنگ طلبانه صدام به ستوه آمده بود در خیابانی در بصره با شلیک توپی به عکس بزرگ صدام در حقیقت شلیکی به قلب تاریخ بیداری ملت عراق نمود که توانست جسارت و جرات را به افسران ناراضی ارتش صدام منتقل کند.
پس از این شلیک قیام سراسری مردم عراق با نام انتفاضه شعبانیه شروع شد. بدنبال حملات ددمنشانه صدام به مناطق کردنشین، رهبران آنها از خوف دنائت صدام با تانی به شورش سراسری پیوستند سلیمانیه و اربیل تحت شدید ترین تدابیر امنیتی قرار گرفته بود. اولین شورش در مناطق شمالی عراق در شهر رانیه ودر 6 مارس 1991 مطابق با 16 اسفند 1368 بعنوان شهر پیش تاخته به قیام مردم عراق پیوستند وبدین سان دروازه شورش به روی کردستان عراق باز شد و شهر رانیه بعنوان دروازه راپه رین (دروازه قیام) وپیش قراول نهضت خیزش مردمی زمینه سقوط صدام در شهرهای کردنشین نام خود را درتاریخ خیزش کردهای عراق ثبت نمود. شهرهای کردنشین عراق مانند سلیمانیه و اربیل و دهوک و کرکوک و جلولا یکی پس از دیگری تسلیم نیروهای مردمی کرد شدند در این زمان مرحوم جلال طالبانی رهبرفقید حزب اتحادیه میهنی و رئیس جمهور سابق عراق در منطقه قاسم رش واقع در نوار مرز سردشت مشغول برنامه ریزی و سازمان دهی نیروهای مردمی در منطقه رانیه بود مرحوم مام جلال به صحنه قیام نزدیک بود بهمین خاطر خیلی زود خود را به صحنه قیام رسانید اما کاروان رهبران حزب دمکرات کردستان عراق بعلت بعد مسافتی که از منطقه مرگور اورمیه(محل دفتر سیاسی حزب) تا مرز حاج عمران و شهرهای شمالی ازجمله اربیل و دیانا داشتند پس از سقوط شهرها توانستند خود را به منطقه چومان و دیانا و خلیفان برسانند. سلیمانیه و اربیل تحت شدید ترین تدابیر امنیتی قرار گرفته بود.
نیروهای نظامی ارتش عراق که تا چند روز قبل با یورش به شهرها و روستاهای منطقه عرصه را برمردم تنگ کرده بودند اینک پایگاههای نظامی خود را رها کرده و بصورت پیاده جاده های شهرهای عرب نشین را درپیش گرفته بودند. نگارنده در اولین روزهای انتفاضه شعبانیه در مناطق کردنشین عراق حضور یافت. ابتدا مرز تمرچین تا فاصله 5کیلومتری برف جاده را بسته بود که با زحمات زیاد جاده بی تردد و متروکه حاج عمران به چومان برف روبی شد و مرحوم شیخ محمد خالد رهبر فقید حزب الله کرد عراق بهمراه شیخ ادهم بارزانی اولین گروه معارض کرد عراقی بودند که از مرز حاج عمران وارد خاک عراق شدند. کاروان چند نفره پیشمرگان شیخ محمد خالد تا شهرچومان مصطفی توسط نیروهای ایرانی همراهی گردیدند. مرحوم شیخ محمد خالد پدرخانم مسعود بارزانی و از معتمدین عشیره بارزان و رئیس این عشیره محسوب میشد که محل زندگی و پایگاه نیروهایش در روستای بیمضرته شهر اشنویه بود.
در مسیر شهرهای کرکوک و اربیل و دیانا و رواندوز و شقلاوه و مصیف صلاح الدین نظامیان صدام مشاهده میشدند که خسته و کوفته با لباسهایی مندرس که غالبا تفنگهای خود را در کنارجاده ها رها کرده و بمصداق بارز لشکر شکست خورده توجه هر رهگذر را بخود جلب میکردند. نگارنده برای اولین بار وارد شهرهای عمقی عراق میشدم. شهرک توریستی مصیف صلاح الدین که اینک مرکز سیاسی حزب دمکرات عراق میباشد از بین همه شهرها و مراکز نظامی عراق توجهم را بخود جلب کرد این تفرجگاه که بر ارتفاعی باصفا واقع است که ویلاهایی پراکنده داشت که مرکز استراحتگاهی و لهو ولعب افسران ارتش عراق بود. شب قبل از ورود ما به این شهر وسایل عیاشی افسران ارتش عراق برچیده شده بود ولی خمره های مشروب آنها هنوز سالم باقی مانده بودند که توسط نیروهای مردمی شکسته می شدند. برای مردم شهر هنوز باور نبود صدام دشوار بود و بیشتر به یک رویا شباهت داشت تا واقعیت.
دومین روز بدون صدام را در کردستان عراق تجربه میکردیم. مساجد و مدارس مملو از سربازان و افسران جزء ارتش عراق بود. افسران ارشد و افراد حزبی و مسئولین با خودروهای دولتی روز قبل شهرهای کردستان را ترک کرده بودند. مردم اربیل و دیگر شهرها از ارتشیان واهمه ای نداشتند بلکه با روحیه فتوت و جوانمردی انبوه غذاهای متنوع را از خانه ها روانه مساجد میکردند و در بعضی مناطق خودروهایی دراختیارشان گذاشته میشد و حتی بعضا پول جیبی هم به آنها میدادند تا بتوانند خود را به شهرهای محل سکونتشان برسانند.
شب را در شهر اربیل و در منزل یکی از سران عشایر سپری کردیم در حالیکه هنوز کردستان بدون صدام درباورمان نمگنجید. فردا سه نفری به اتفاق دوستی عراقی برای سرکشی به کرکوک رفتیم . درکرکوک شایع شده بود که نیروهای ویژه ارتش صدام بهمراه نیروهایی ناشناخته حمله سنگینی به شهرهای طوزخرما و سلیمان بگ، دو شهر ترکمن نشین که بر سر شاهراه حیاتی کرکوک به بغداد واقع شده است انجام داده اند و تعدادی از مردم این شهرها توانسته بودند خود را به کرکوک برسانند. داخل شهر با خودروی ایرانی پرسه میزدیم و پالایشگاه معروف شهرکه بارها او را از راه دور مشاهده کرده بودیم نظاره میکردیم در نیمه های روز سرگرم تماشای مرکز فرماندهی ارتش عراق در شمال کشور بودیم که ناگهان ستونی از تانکهای عراقی بصورت منظم وارد شهرشدند در حالیکه عکسهای کاک مسعود بارزانی و مام جلال طالبانی بر روی تانکها نصب شده بود بیشتر مردم تصورشان این بود که تانکهای ارتش عراق است که توسط پیشمرگان احزاب کردستان که از ارتش عراق به غنیمت گرفته اند. دیری نپایید که تانکها پس از ورود به خیابانهای شلوغ شهر ناگهان بسوی مردم نشانه رفتند و هرکجا تجمع مردم بود به توپ بستند. تازه مردم متوجه شدند که این ستون منظم، نیروهای کرد نبوده بلکه مزدوران موسوم به ارتش آزادیبخش سازمان منافقین است که پس از فراغت ازسرکوبی قیام مردم طوزخرما و سلیمان بگ وارد کرکوک شده اند. این مزدوران بعدها شرکت خود در این قتل عام را انکارمیکردند، اما این روایت مصور و عینی نمونه ای از هزاران شاهدیست که ادعای آنان را رد میکند. آنان خوب میدانستند که نیروهای قیام مردمی اگر بسوی بغداد به راه می افتادند اولین جایی که برسر راه کرکوک بغداد هدف قرارمیگرفت پادگان اشرف بود و صدام بخوبی از این ترفند استفاده کرد و در سرکوب قیام مردم شمال خصوصا طوزخرما و کرکوک را با این توجیه که موجودیت موقعیت اشرف درخطر است از ظرفیت سفاکی آنان استفاده کرد که بعدها منافقین نام این سرکوب را عملیات مروارید نهادند. نگارنده و همراهان که با خودروی ایرانی در کرکوک حضور داشتیم شهر را ترک و بسمت منطقه شهر دیانا براه افتادیم. دربین راه کرکوک به اربیل و شقلاوه و دیانا ترافیک بسیارسنگین بود اگرچه رسانه های ارتباط جمعی وجود نداشت اما حمله نیروهای منافقین درمقام نیابت از صدام بشدت در بین مردم پخش گردیده بود همه میگفتند، مجاهد. مجاهد. تازه پی سازمان منافقین به تن آنها مالیده شده بود. مردم ازهمه نقاط استان اربیل بسوی مرزهای ایران سرازیر میشدند. کمبود سوخت مردم را با مشکل مواجه کرده بود پالایشگاهی وجود نداشت و ذخیره پمپ بنزینها به پایان رسیده بود.
بین راه صحنه های دهشتناکی از این کوچ اجباری دیده میشد که متاسفانه وسیله ای برای ثبت این وقایع در اختیار نبود و هرچه از این کوچ دسته جمعی گفته شود به اندازه چند عکس نمیتواند گویا باشد. تا ورودی شهر خلیفان با هرمشکلی بود با خودرو حرکت کردیم اما از تنگه گلی علی بگ که عبورمیکردی جاده قفل بود تمام جمعیت می بایست از جاده تنگ و پیچ درپیچ 70 کیلومتری دیانا تا مرز حاج عمران را طی نمایند. وسیله نقلیه جمع پنج نفره ما یک خودروی وانت و یک دستگاه موتورسیکلت تریل بود که سه نفرمان مشکل زبان نداشتیم و براحتی با مردم ارتباط برقرارمیکردیم و راهنمایی های لازم را انجام میدادیم اما دو نفر دیگر که یکی از آنان فرمانده وقت میدان عراق بودند زبان کردی بلد نبودند. راننده وانت را سفارش کردیم به هیچ وجه با کسی صحبت نکند و همراه جمعیت حرکت کند و سه نفری پیاده بسوی مرز براه افتادیم کمی که ادامه دادیم متوجه جمعیتی شدیم که نفری را زیر مشت و لگد گرفته اند و به زبان کردی میگویند؛ مجاهد، مجاهد. خود را نزدیک کردیم دیدیم همان برادر فرمانده را از موتور پیاده کرده و به گمان اینکه او از افراد مزدور منافقین است کتک میزنند به هر طریقی بود به جمعیت خشمگین فهماندیم که این مجاهد نیست بلکه فلانی فرمانده منطقه است. باورش برای جمعیت دشوار بود فرمانده ای به این مهمی خودش تنها سوار برموتور بدون سلاح و محافظ درمنطقه حضور دارد. البته شرایط خاصی بود و زمان فکر کردن به این مسائل نبود. وقتی فرمانده را از زیر مشت و لگد بیرون آوردیم علت را از او جویا شدیم گفت به فارسی گفتم راه را باز کنید و ناگهان همه بسویم حمله ور شدند و گفتند مجاهد!. بعدا که خشم مردم فرو نشست و متوجه کاراشتباه خود شدند از ایشان و صبوری اش متعجب و از او عذرخواهی کردند و تیم سه نفره ما با هدف رسیدن به مرز و ارائه گزارش وضعیت اسفبار به حرکت خود ادامه دادیم.
در بین راه صدها صحنه جانکاه مشاهده میشد که دراین مقال نمیگنجد اما صحنه ای تکان دهنده دیدم که هرگز فراموش نمیکنم به یک خودروی برازیلی اصرارکردم که کمی راه باز کند تا بتوانیم کمی حرکت خودروها را سامان دهی کنیم با نگاه غمبار و توام با شفقتی اشاره به سرنشین جلوی ماشینش نمود به او گفتم چیه گفت مادرم. دیگر نتوانست چیزی بگوید . گفتم خوب مادرت که کنارت هست دیگه چی میگی. نگاه کردم عقب ماشین خانمی و دوسه کودک گریان بودند و خانمی هم در صندلی جلویی نشسته و چادرمحلی روی صورتش انداخته است. راننده ماشین چادر را کنار زد و یک لحظه دیدم این مادر پیر خشک شده و از دنیا رفته بود و چهره اش کاملا زرد و بی روح بود. اشک امانم نداد چادر را بر روی این مادر جفاکش کشیدم و حرفی برای گفتن نداشتم و ماشین را ترک کرده و به مسیرخود ادامه دادیم. در بین راه شاید پنج الی شش کودک خردسال را حساب کردم که در همان فاصله ای که میگذشتیم ازدنیا رفته و درکنار جاده بدون غسل و کفن بخاک میسپردند و نشانی بر روی قبرش میگذاشتند تا روزی برگردند. غوغای عجیبی بود جمعیت از ترس ارتش صدام و مزدورانش امان نداشتند. با پیاده و با موتور هرجوری بود خود را پس از یک شبانه روز به مرز حاج عمران رساندیم. نیروهای ارتش ایران درمرز مستقر بودند و هماهنگی با آنان برای ورود این جمعیت انبوه بسیار دشوار بود چون آنها هم حق داشتند تابع دستورات بالاتر بودند. پاسگاه متروکه ای واقع در فاصله دوکیلومتری نقطه صفرمرزی وجود اشت تقریبا دو طبقه بود و یک طرف سقفش فرو ریخته بود ولی مابقی جاهای آن سالم بود ما نیزسه نفری میهمان ناخوانده جمعیت آواره در این مخروبه بودیم. جمعیت زیادی از ترس سرما و باران و برف بهاری کوهستان به این مخروبه پناه آورده بودند که میشد گفت بالای سیصد نفر زن و مرد بی پناه در این عمارت مخروبه پناه گرفته بودند. شب ازنیمه گذشته بود گروه گروه جمعیت می آمدند و لحظاتی خود را گرم میکردند و میرفتند. همینطور که دور آتش چمباتمه زده بودیم متوجه ترکیدن چند فشنگ در داخل آتش شدیم که جمعیت هراسان شده و با جغ و داد سر به کوه بیرون از پاسگاه نهادند. زن و کودک با فریاد و جیغ بچه های خردسال را به آغوش گرفته و فرار میکردند. همه کابوس صدام و منافقین را میدیدند. بزرگان محفل آوارگی که تجربه بیشتری داشتند با لهجه کردی عراقی مردم را متقاعد کردند که حمله ای در کار نیست و تنها چند فشنگ برجای مانده از قبل منفجر شده و زن و کودکان وحشت زده و گریان مجددا به پناهگاه بازگشتند. هرمحفلی که سرک میکشیدی بحث مجاهد بود شبی بسیار سخت و دشوار و فراموش نشدنی بود.تا اینکه فردای همان روز دستور ورود آوراگان کرد عراقی از تمامی مرزها توسط مسئولین ایرانی صادر گردید و خیل عظیم مردم از مرزهای غربی استانهای آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه بداخل کشور سرازیر شد و درآنزمان پیش بینی میشد قریب دومیلیون نفر فقط در شهرهای مرزی ایران اسکان یافته اند درحالیکه معدود مرمانی از شهرهای نوارمرز عراق و ترکیه از ظلم و ستم صدام به مرزهای این کشور مراجعه کردند که با ممانعت شدید نیروهای ترکیه مواجه شدند و حتی بسوی این بی پناهان شلیک می کردند و قطعا مردم مناطق دهوک و زاخو بیاد دارند که حتی تعدادی از شهروندان بی سرپناه کرد عراقی در این فشار برای ورود به خاک ترکیه کشته شدند.
در همین زمان و در مرزهای جمهوری اسلامی ایران اعم از مدیران و مردم نجیب کردستان برای پذیرائی از میهمانان عراقی خود آغوش خود راگشوده بودند بیاد دارم امام جمعه وقت پیرانشهر شخصا کمکهای غذائی را جمع آوری و بکمک معتمدین پیرانشهری دراختیار مهاجرین قرار میداند هر خانوار مرزی تا جایی که امکان داشت از برادران و خواهران کرد عراقی خود پذیرائی میکردند شهرها و روستاهای سردشت و پیرانشهر و بانه و مریوان و پاوه و حتی مهاباد و سقز مملو از جمعیت آواره عراقی بود که براستی جلوه هایی از نوع دوستی و مردمداری و میهمان نوازی را به منصه ظهور نهاده بودند مع الاسف رسانه های کردی عراقی به همه چیز میپردازند بجز روزهای محنت و آوارگی و بی کسی مردمان ستمدیده خودشان. افسوس که ملاحظات سیاسی اجازه شکست غرورشان را نمیدهد که تصاویری از آن دوران دردناک را به نسل کنونی باز نمایند.
این کوچ میلیونی بزرگترین توهین به ملت مظلوم عراق اعم از عرب و کرد و ترکمان بود که از تاسیس این کشور در سال ۱۹۲۱ تا کنون بخود دیده است این روایت تکان دهنده مختصری از یک زخم کهنه بود که کسی مایل به بازخوانی آن نمیباشد این تنها صحنه ای وصفحه ای از یکی از مسیر های کوچ اجباری کردها بسوی خاک ایران در سال ۱۹۹۰میباشد قطعا در منطقه جنوب و سرزمین ساکنان اعراب شیعه بلحاظ کینه و عداوت رژیم این فاجعه جانسوز تر بوده است
جای بسی تاسف است که این تحقیر تاریخی که متوجه عموم مردم نه تنها احزاب سیاسی میباشد براحتی بفراموشی سپرده میشود
این نقطه ای از مجمل یک مفصل ظلم و ستم و کشتار در کنار ارواح زیبای نوع دوستی و کمک و فریاد رسی در روزهای سخت یک ملت می باشد که مع الاسف مغفول برخی تعصبات قومی گردیده است.
منبع: کرد پرس
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر