مانداناعصری- بعضی وقتها نوشتن مقدمه برای مصاحبه با بعضی چهرههاسهل و ممتنع میشود.
آسان از این لحاظ كه تو آنقدر با سوژه مورد نظرت همذاتپنداری میكنی و دوستش داری كه با خودت میگویی الان بهترین مقدمه را برایش مینویسم اما كار وقتی سخت میشود كه میخواهی جمله اول را شروع كنی و نمیدانی كلمهها را چطور كنار هم بگذاری تا واقعیت مطلب را ادا كنی.
برای بهنوش بختیاری هم دقیقا همین اتفاق افتاد فكر میكردم برای بازیگر دوستداشتنی سینما و تلویزیون خیلی راحت بتوانم بنویسم اما وقتی پای عمل وسط آمد تمام پیشبینیهایم به هم ریخت.
مهمان صفحه جنایات و مكافات به تمام سؤالهای من با صداقت كامل جواب داد.
صداقت كامل را موقعی فهمیدم كه کاملا حس كردم همه جوابهایش از ته دل است و هیچ جای مصاحبهاز من نخواست كه دكمه stop ضبط صدا را فشار بدهم.
حالا خودتان میتوانید از اول تا آخر این سؤال و جوابها را بخوانید آن وقت راحتتر میتوانید درباره صداقت او قضاوت كنید.
مثبتم، حقهباز و منفعتطلب! واقعیت این است كه خودم را خیلی نمیشناسم.
گاهی وقتها میگویم كاش آنقدر خودم را میشناختم كه تكلیفم روشن بود و خوش به حال كسانی كه پی بردند چطور افرادی هستند. اما برای اینكه خودم را بشناسم زحمت میكشم، مطالعه میكنم، به خودم رجوع میكنم. مشاوره میروم و معتقدم نیاز به خودشناسی فقط مشكل من نیست.
بشر از ابتدا كه خلقشد، قصد داشته ماهیت خود را كشف كند و فكر میكنم همیشه هم ناموفق بوده است.
به نظرم انسان آنقدر پیچیدگیهای مختلف دارد كه نمیشود در یك جمله خودش را تعریف كند اما روی هم رفته خودم را شخص مثبتی میبینم البته حسادت و حقهبازیهای خودم را دارم و گاهی اوقات منفعتطلب هستم.
همه این خصیصهها در وجود من است اما اساسا سعی میكنم در عكسالعملهایم این خصیصههای منفی را بروز ندهم. مثلا سعی میكنم اگر به كسی حسادت میكنم تا جایی كه ممكن است این حسادت را در عملم بروز ندهم و نخواهم جایی از آن آدم بدگویی كنم تا حسادتم را اضافه كرده باشم یا خود آن شخص را با نیش زبان آزار نمیدهم.
در واقع تلاش میكنم آن حس حسادت در خودم باقی نماند.
در مرداب گل نیلوفر بمان یك وقتهایی كاری انجام دادهام كه اشتباه بوده و آنقدر جالب تاوان آن را پس دادهام كه تصمیم گرفتهام آدم خوبی باشم.
وقتی كارهای خوب هم انجام میدهم صدبرابر آن به من برگردانده شده است. اما به هر حال من هم یك انسانم و خصوصیات منفی هم دارم و سعی میكنم روی آنها كار كنم، بهخصوص كه در دنیایی زندگی میكنیم كه خوب بودن كار آسانی نیست. با این حال این جمله را با خودم همیشه تكرار میكنم: در مرداب تو باید گل نیلوفر بمانی. جایی كه همه اشكال دارند اگر تو آدم خوبی باشی حتی اگر از خیلی چیزها عقب بیفتی با این حال فكر میكنم باز هم نیلوفر ماندن بهتر است.
خلافكار موفقی میشدم! من در حقهبازی بهشدت حرفهای هستم، در مسائل حقهبازی خیلی باهوشم، یعنی اگر قرار بود در مسیر نادرست قرار بگیرم قطعا در آن کار موفق میشدم.
به خصوص كه در كار سینما نمیتوان حقهباز نبود و باید یكسری زرنگبازیها را بدانی. اما از آنجایی كه بهشدت به قضیه كارها معتقدم، از عكسالعمل بیرونی كارهایم میترسم.
در زندگی من انعكاس كارهایم بهشدت وجود داشته است. خداوند در خوابها یا نشانههای زندگیام این انعكاس را به من ثابت كرده است.
غیبت كردم و دهانم آفت زد یادم میآید یكبار به صورت ناجوانمردانه راجع به كسی صحبت میكردم.
خودم هم حس میكردم صحبتی كه میكنم پوچ است و صرفا از روی بدجنسی آن حرفها را بازگو میكنم.
در واقع خودم واقف بودم كه كار انجام میدهم. خیلی عجیب بود كه وقتی به خانهام برگشتم احساس كردم در دهانم سوزش حس میكنم.
به دكتر مراجعه کردم و متوجه شدم دهانم پر از آفت شده است. منظورم این است كه آن غیبت كردن به سرعت روی زندگی و بدن من نشان داد، طوری كه واقعا از قضیه كار میترسم.
صفات خوب من؛ میبخشم، مادی هم نیستم هرچه از بیارادگیام بگویم كم گفتهام. مثلا وقتی كسی میگوید تصمیم گرفتیم و شد را درك نمیكنم. اصلا نمیدانم تصمیم گرفتن چه هست. بعضی مواقع بهشدت تنبلی میكنم كه نباید بكنم اما در عین حال بیش از اندازه دلرحم هستم، یعنی زمانی كه بدترین كار را در حقم میكنند اصلا نمیتوانم آن فرد را نبخشم. خدا را شكر میكنم كه این بخشش در وجودم هست. یكی دیگر از اخلاقهای خوبم سخاوت من است. بخشیدن و از پول گذشتن كه كمتر كسی آن را دارد در وجود من هست. من به مسائل مادی دنیا دل نمیبندم. بداخلاقی هم ندارم و همیشه آدم خوشرو و بانشاط و سرحالی هستم.
روی روی رو! من بینهایت موجود احساساتی هستم. احساساتی نه فقط به معنای رمانتیك، بیشتر آدم دلی هستم. همه خصوصیاتم روست و هیچ پنهانكاریای ندارم تا جایی كه همسرم به من میگوید بهنوش آدم تكلیفش با كاراكتر تو مشخص است.
هیچ پنهانكاری و راز درونیای ندارم.
عصبانیتم را همه متوجه میشوند، حسادتام را متوجه میشوند، بدجنسیام را میفهمند. اما خدا را شكر میكنم كه آدمها متوجه میشوند تا چه اندازه میتوانند به من نزدیك شوند اما در یك جاهایی متوجه نمیشوی یك آدم چطور میتواند به تو ضربه بزند.
حسود بودم، اما خوب شدم صفتهای خوب من زیاد است و به آن افتخار میكنم به این دلیل كه صفتهای ذاتیام را تربیت كردهام. وقتی بچه بودم خیلی موجود عصبی و پررویی بودم و بعدها سعی كردم این خصیصهها را برطرف كنم.
من حسادت وحشتناكی داشتم، چشم نداشتم كسی كه از من زیباتر بود را ببینم.
اما الان آنقدر تمرین ذهنی كردم که خوب شدم چون متوجه شدم كه اگر اخلاق خوبی نداشته باشم نه در دل مردم جایی دارم و نه در دل خدا.
خدایا وزنم را كم كن! اگر بخواهی یكی از خصوصیات خودت را پاك كنی كدام خصوصیات را پاك میكنی؟ بیارادگیام را. مثلا 4-3 سال است فكر میكنم باید وزن كم كنم اما نمیتوانم. اصلا چیزی به اسم غذا نخوردن در زندگی من جا ندارد تا حدی كه فكر میكنم غریزه سیری ندارم (میخندد).
یا اینكه اهداف كوچك خودم را مینویسم اما هیچوقت قدمی برای آن برنمیدارم. صد سال است كه میخواهم صبح زود بروم ورزش كنم اما نمیدانم چرا نمیتوانم. شاید هم دلیل این اتفاقها به مودی بودن من برمیگردد.
وقتی میخواهم به یك مهمانی بروم برایم عجیب است كه از سهشنبه میگویند پنجشنبه شب منزل ما تشریف بیاورید.
من نمیتوانم كسی را از قبل دعوت كنم چون ممكن است پنجشنبه صبحش حالم خوب نباشد و حوصله آن مهمانی را نداشته باشم، طوری كه برنامهریزی در زندگی من جایی ندارد و این مسئله اتفاق بسیار بد زندگی من است.
سمها و انرژیهای منفی مهمترین خصیصهای كه در جامعه رنجت میدهد، چیست؟ رفتار منفی آدمها با یكدیگر واقعا برایم عذابآور است. فروشندهها بهراحتی با تو بد برخورد میكنند.
داروخانه میروی زورش میآید درست رفتار كند. انگار بابت كاری كه برای تو انجام میدهند پولی نمیگیرند. این رفتار نادرست و انرژی منفی كه مردم به هم میدهند غیرقابل تحمل است.
وقتی وارد یك مجلس میشوی، میخواهند تو را تخریب كنند چه با نگاه چه با رفتارشان. البته به مردم حق میدهم چون اخلاق ما اخلاق خودمان نیست، به دلیل كمبودهای جامعه این خصیصههای منفی بروز میكند.
نداشتن تفریح و شاد نبودن باعث میشود سموم در بدن ما باقی بماند و این سموم را به شكل برخورد منفی و رفتار زشت و زننده بروز میدهی.
قبلا از برخورد نادرست مردم رنجیده میشدم اما میگویم طفلكیها حق دارند.
به دستیار كارگردانها دروغ میگویم آخرین باری كه دروغ گفتی را به یاد داری؟ همین 10 دقیقه پیش بود، راستش مجبور شدم دروغ بگویم (میخندد). همیشه فكر میكنم شخصیت آدم قشنگ میشد اگر صداقت وجود داشت. چند وقت پیش با خودم گفتم بهنوش! تحت هر شرایطی راستش را بگو؛ من با همسرم همیشه روراستم. اگر دروغ گفتم دروغ خیلی كوچكی بوده، مثلا یك روز خانهام بههم ریخته بود هرچه فكر كردم دیدم حوصله ندارم ظرف بشورم، زنگ زدم كارگر آمد و همه كارها را كرد و شب برای خودشیرینی به همسرم گفتم خودم همه نظافتها را انجام دادهام ولی 2 روز بعد راستش را به همسرم گفتم چون دلیلی نداشت با احساس بد دروغگویی كنار میآمدم. همسر من ظرفیت بسیار بالایی دارد و چون از شعور بالایی برخوردار است رابطه خیلی صادقانهای با هم داریم. اما وقتی یك دستیار كارگردانی كه تو را درك نمیكند و فقط به كار خودش فكر میكند و شرایط تو برایش مهم نیست مجبوری به او دروغ بگویی.
بیشترین دروغها را به دستیار كارگردانها گفتهام (میخندد).
دلم میخواست آن نقش را من بازی كنم در صحبتهایت گفتی در وجود همه ما حسادت هست. تا به حال نسبت به یك بازیگر حسادت كردهای؟ بله. خیلی فراوان حسادت را حس كردهام. از ذهنم گذشته است كه زیرآب طرف را بزنم و نقش مورد علاقهام را خودم بازی كنم.
اما هیچوقت برای آن طرف نزدهام و حسم را به زبان نیاوردهام. یك مدت روزنامه بانیفیلم را نمیخریدم، اعصابم خورد میشد بهخصوص زمانی كه منشی صحنه بودم لجم میگرفت كه فلانی در فلان كار مشغول به كار است اما من نیستم.
دوست داشتم نقش فرشته صدر عرفایی در كافه ترانزیت را من بازی كرده باشم یا نقش خانم طناز طباطبایی را در كار آقای مهرجویی را من بازی كنم یا نقش هدیه تهرانی در قرمز را خیلی دوست داشتم اما هیچوقت نمیگویم كاش من جای او بودم چون قطعا او از من خیلی بهتر بوده است.
دلم میخواست در قهوه تلخ بازی میكردم اما دعوت به بازی در آن كار نشدم.
به لباسهای بازیگرهای قهوه تلخ خیلی حسادت كردم. فكر میكردم لباس سنتی آن مدلی به من میآید.