کتاب آهنگران با هدایت و نظارت صادق آهنگران تالیف و تنظیم شده است که حاوی 220 صفحه از خاطرات و متن بیش از 500 نوحه اجرا شده از سال 1358 تا رحلت حضرت امام خمینی(ره) است. فایل صوتی تمامی نوحههای مندرج در این کتاب به اضافه چهل قطعه تصویری از اجراهای سالهای دفاع مقدس وی، به قالب دو لوح فشرده به این کتاب ضمیمه شده است.
«کتاب آهنگران» محتوی 120 قطعه عکس منحصر بفرد از صادق آهنگران است که به قلم خود ایشان گویا شده و خاطرات آن ها در حاشیه عکس درج شده است. در ابتدای این کتاب، کلیشهای از دستخط حاج صادق آهنگران وجود دارد.
در بخشی از این کتاب آمده است:
یا من بخوانم یا این بچه!
پدرم اهل اهواز، اما اصلیتش دزفولی بود. در هفده سالگی با دختر خالهاش که دزفول زندگی میکرد و سیزده سال داشت، ازدواج کرد. ثمرهی این ازدواج هشت فرزند به نامهای: عبدالمجید، عبدالحمید، حمیده، من (محمد صادق)، فریده، مرضیه، راضیه و مسعود است.
من تیرماه سال 1336 در اهواز به دنیا آمدم. میگویند مادرم وقتی مرا باردار بوده، تمام روزهای خود را در ماه رمضان که مصادف با هشت ماهگی من بوده، در اوج گرمای اهواز گرفت و من سالم به دنیا آمدم؛ البته بسیار کوچک و نحیف. از سن 4 - 5 سالگی علاقهی زیادی به خواندن داشتم. البته صدای من ارثی است؛ پدرم صدای خوبی دارد، یکی از عموهایم هم مداح است و من از همان بچگی، دوست داشتم بخوانم.
محل زندگی ما اهواز بود، اما بعضی ایام، مثل تابستانها حدود چند ماهی را دزفول زندگی میکردیم. یادم هست، پنج ساله بودم که ملای روضهخوانی که کور هم بود، به خانهی ما در دزفول میآمد و روضه میخواند. مادربزرگ پیری داشتم که مینشست و گوش میکرد. همیشه کنار او مینشستم و همان طور که ملا میخواند، از بس به خواندن علاقه داشتم، شروع میکردم به خواندن و داد و فریاد کردن، طوری که ملا کلافه میشد. یک بار به مادر بزرگم گفت: «یا من بخونم یا این بچه!»
هم زمان با فعالیتم در سپاه و برگزاری کلاسهای آموزشی، به واسطهی برادرم حمید که دستی در امور هنری داشت و یک گروه تئاتر تشکیل داده بود، وارد این گروه شدم و مدتی را همراه با (زندهیاد) حسین پناهی که او هم عضو این گروه بود، کار تئاتر انجام دادم.
حسین پناهی اصالتا اهل کهگیلویه و بویراحم بود، اما در اهواز سکونت داشت. قبل از انقلاب درس طلبگی میخواند بعد وارد فعالیتهای انقلابی شد و در کنار حسین علمالهدی و بقیهی بچهها کار میکرد.
او از تانکهایی که رژیم شاه برای مقابله با مردم به خیابانها میآورد، عکس میگرفت. همانطور که من از لحاظ خواندن معروف بودم، او هم از منظر هنرمندی و بازیگری، ورد زبانها بود و همه به این ویژگی میشناختندنش. انسانی بسیار ساده و بیشیله پیله بود.
دو اجرای تئاتر ما که بسیار گل کرد و از آنها استقبال شد یکی تئاتر «هتل نیمکت» و دیگری «مرشد و بچه مرشد؟» بود در این تئاترها، باز کار اصلی من خواندن بود و بیشتر از این که بازی کردنم شاخص باشد، خواندنم مدنظر قرار میگرفت. وسط نمایش گریز میزدم و فایز و دشتی میخواندنم و این برای تماشاگر جاذبهی زیادی داشت.
خواندن من و بازی حسین پناهی باعث شده بود که جمعیت بسیار زیادی برای دیدن تئاتر به سالن شهرداری اهواز بیایند، طوری که یک ساعت مانده به نمایش، سالن پر از جمعیت میشد و ما مجبور میشدیم در سالن را ببندیم. چند وقتی هم برای اجرای تئاتر به شهرستانها رفتیم. این جریان ادامه داشت تا این که، پس از شروع جنگ حسین پناهی از ما جدا شد و رفت تهران و جذب صدا و سیما و دنیای هنرپیشگی شد (اینجا را ببینید). اما من در اهواز ماندم و پس از مدتی، کار تئاتر را هم کنار گذاشتم و به فعالیتم در سپاه ادامه دادم.
علت این که تئاتر را رها کردم، جالب بود، ما نمایشنامهای به نام «پل» را تمرین میکردیم. وقتی این نمایشنامه آماده اجرا شد و روی صحنه رفتیم. من با دیدن چهرهی حسین پناهی و یکی دیگر از بازیگران، نمیتوانستم خندهام را کنترل کنم. هر چه کارگران این تئاتر محمد جمال پور با من سر و کله زد موفق نشد و من نتوانتسم این حالتم را برطرف کنم بعد از یک ماه کار به جایی رسید که جمال پور خیلی عصبانی شد و من با دیدن عصبانیت او، برای همیشه تئاتر را کنار گذاشتم.
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر