نويسنده : ولي درويشي |
روزها هفتهها ميشوند و هفتهها ماهها و ماهها سال. و سالگردها فرا ميرسند. سالگردهايي که گاه تلخ اند و گاه شيرين. گاه دردت ميدهند و گاه شاديت ميبخشند. گاه درخت عزت بر دلت مينشانند و گاه سيل حسرت بر روحت ميرانند. و اگر اين سالگردها، سالگرد حوادث و وقايعي ملي باشند، دردهايشان بسيار جانکاه تر و شادمانيهايشان به مراتب روح افزاتر خواهد بود. اين هفته، هفته بزرگداشت دفاع مقدس است. سالگرد تجاوز وحشيانه دشمن به خاک و کيان و کشور ما. آري اين هفته، هفته دفاع مقدس است. هفته اي که يادش پر است از تلخيهاي تلختر از زهر و شادکاميهاي شيرينتر از عسل. هفتهاي که يادآور سور شدن سوگها و سوگ شدن سورهاي بيشماري است. هفتهاي که در مرور حوادثش، هم خاطرات شبهاي حسرت و داغ و درد موج ميزند و هم روزهاي عزت و شعف و قدر فراوان يافت ميشود. هفتهاي که به يادها ميآورد، آن نور رضايت نشسته بر چهرههاي مادران فرزند داده، که در کنار سيل اشک جاري بر گونههاي خراشيده به نوک انگشتان دردمندشان، شگفت انگيزترين تصويرهاي مردانگي را در يادها جاودانه ميکرد. هفتهاي که تداعيکنندههايهاي گريههاي خلوت پدران داغدار از غم فراق جگرگوشههايشان در نيمه شبهاي تنهايي و تصوير قامت استوار تر از سرو همان پدران در روشناي روزهاي مجالس عزاهايشان است... در اين روزها يادبودها برپا ميشود و يادها گراميداشته ميشود و بزرگان ميادين جنگ، در اجتماعات از جنگ سخنها خواهند گفت و ساير حاضران در نبردهاي آن روزها نيز، به نحوي خاطراتشان را مرور خواهند کرد. من اما، از ميادين جنگ چيزي نديدهام. من خرمنخرمن سرهاي بريده و دشتهاي سرخ از سيلاب خون فرزندان وطن را نديدهام. من دستها و پاهاي پران در دست باد و چشمهاي ناگشوده به روي دلرباييهاي دنيا را نديده ام. من مغزهاي متلاشي شده در پاي سجادههاي نور و رويها و مويهاي خضاب شده به خون را نديده ام. من رنگهاي پريده و پهلوهاي دريده و سينههاي تيرخورده و تنهاي نيم مرده را نديده ام. من حتي از درد حبسها چيزي نميدانم. از رنج حصرها چيزي نميفهمم. من از جنگ و دفاع و نبرد، چيزي نه ميدانم، نه ميفهمم. من از اين اقيانوس درد و درس چيزي نميدانم- که نديدمشان مگر در فيلمهاي به دروغ آلود- بزرگان از تک تک اين مناظر گفته اند و بازهم ميگويند و من هم از آنان شنيده ام و باز هم ميشنوم. اما ... اما من نيز از روزنه کوچک نگاههاي کودکانه آن روزهايم فقط بعضي چيزها را در ياد دارم و ديگر هيچ. چيزهايي که هر گاه حجم سنگين واژه جنگ و جبهه بر سر فکر و انديشهامآوار ميشود به همان وضوح روزهاي آغازين 6 سالگي ام پيش چشمم جان ميگيرند و به «آن روزها» ميبرندم. به «آن روزها»... آن روزهايي که پدربزرگ با شنيدن صداي هر آژيري با پاي پياده از ده به شهر ميآمد و دستان در هم تنيده مادر و ما را در دستان خسته و لرزانش ميگرفت و ما را به سوي ده ميبرد و در راه هر کداممان که از پا ميافتاديم را بر دوش خود سوار ميکرد. ولي ما براي سوار شدن بر دوش پر درد او هيچگاه بر هم پيشي نميگرفتيم. چون ميدانستيم همه آن روزهايي که ما در ده در امن و آرامش بازي خواهيم کرد او در بستر محقر خود، از درد بر خود خواهد پيچيد. آن روزهايي که «شير پسر ده» را غرقه در خون از جبهه سر پل ذهاب به ده آوردند و من براي اولين بار ديدم که بابا گريه کرد. پدر بزرگ لرزيد و افتاد. دايي از قبر او بيرون نميآمد. مادربزرگ از روي تابوت بر نميخاست. بيشتر مردان ده بر خلاف هميشه با صداي بلند گريستند و حتي نشستند و بر سر کوبيدند و صداي زنان ده که گونههاي خود را غرق در خون کرده بودند تا اوج آسمانها ميرسيد. و مادرم همان شب در کنج تنهايي و درد نام نوزادش را «عباس» نهاد. آن روزهايي که پدر هنوز گرد راه از تن نشسته، پس از شنيدن صداي غرش هواپيماها و انفجار، برهنه پا به سوي خانههاي عموهايم دويد و من ديدم که چگونه آوارها را کنارميزد و پيکرهاي بيجان عزيزترين کسانش را - يکي پس از ديگري - در آغوش ميکشيد و من غروب همان روز فهميدم که پدر تنهاترين برادر آن روزهاي شهر شده است. حتي آن شبي که همه زنان و دختران فاميل در خانه ما جمع شده بودند و بر گرد اسلحههاي داخل خانه حلقه زده و پيمان بسته بودند که اگر دشمن از روي جنازه مردان شهر گذشت و شهر را گرفت، هيچ زن و دختري خود را زنده نگذارد، مبادا که به دست دشمن بيفتد. آري خاطرات کودکي من پر است از اين «جبهه نديدنها» و«جنگ نزدگيها»... و جز اينها من هيچ چيزي از جنگ را نفهميدم. و براي همين، سرانجام، بهار سال پيش در مراسم خاکسپاري کودک مجروح بازمانده از آوارهاي بمبارانهاي آن روزها، تمام نفهميدنهاي آن روزهايم را مردانه گريستم.و در آن ميانه دعا کردم که در هيچ کجاي جهان، هيچ افسارگسيخته اي بر طبل جنگ نکوبد و اين هيولاي جنگ هيچگاه پاي در سراي هيچ ملتي ننهد تا هيچ کس ناگزير از دفاع نباشد. که دفاع از خاک و شرف و کيان - با همه دردها و رنجهايش- همواره مقدس بوده، هست و خواهد بود. |
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر