مشروح اخبار


» به لیدوما



 

به سروان. به بالا سبز. به فهلیان. به شهر این هنرمندان جغرافی، به یکتا خالق گیتی. به هستی ها. به بایدها...به لیدوما...

   تو ای شهر نشسته در دامان طبیعت روستائی! شهروند روستازاده! خروس خوانان بیداری، تا غروب در کمین تاریکی هستی که بیارامی! شبها بدور از هلهله و همهمه، آواز خوانی گروهای ارکستر در رودخانه و آشیانه های همسایه هایت، خوب و آرام می خوابی و سیاح گونه در رویا، به سیاحت و سرگرمی خویشتن می پردازی!

    کوه«بالا سبز» به تو می بالد؛ درختهای بلوطش را از بلای غبار و توفندهای تاریخی به آغوش کشیده است. سپیده دمان با نگاه به تو اوج می گیرد و با روشنی نخستین ستیغ اش، سلامت می دهد. کوهپیمایان برای فتح تو، فرسنگها می پیمایند، ایستگاه های بسیاری طی می کنندتا به پناهگاه تو نزدیک شوند.

    «بالا سبز» در برابر تو ارتفاعی نمی بیند، به امید آن نشسته که روزی خاک زیر پای تو لمیده باشد. و سوز و گداز گرم دهر را با یک نفس سرد، سر می کشد که خمیر خاک تو شود. و هر سپیده به مکتب خاکنشینان می رود تا الفبای آرزویش را بتواند بنویسد و بخواند. تمام هم و تلاش روزهایش را برای شکفتن شوکت تو به نمایش می گذارد. زخم ها، زجرها، رنج ها را به جان می خرد تا تو از نیشخند های آتشین وگرزهای نامردی در امان باشی!" بالا سبز"؛ « چغا» را حصار بادها و غران توده های خاوران کرده. آلاله ای ندارد که برایت شهیدش  کند اما، شقایق هایش که هست، پیشکشت خواهد کرد.

رودخانه فهلیان؛ می دانی از کدام اقلیم می آید؟ رهگذر هجرت گریخته ای که تو را برگزیده است. گذرش؛ بهانة سنجیده شدن در چشم انداز و حکایت انگیز تو می باشد. اینجور آموخته تا رسیدن به اقلیمت با سرود خروشیده، بخروشد! اگر توانست، با خود ره آوردی آورده باشد؟ خوی لرنشیینان زاگرس نشین در خونش آمیخته؛ با آمدنش، هر چند ساده، لختی از دسپروردة خویش را با دست بی دستی خواهد آورد.

رودخانه فهلیان را تو به قلمرو خود درآورده ای! برای تو به غرش می افتد! تا «تپه چغا» با رقم های توانش، آواز زیستن سر می دهد، تا تو از خاک در آیی و با شوکت نهفته در کانی های شکیبایی ات ، چشم به راههان دیدارت، راز سلامتی ات را جویا شود.

رودخانه فهلیان از پیچ و خم های ناابتدای دور، از زمین های بسیاری، گذر کرده. مشت مشت لای وگرد و رس وریگ خاک را با خود می آورد تا گویای عمق مهر و عشقش همچنان باشی. با تو می گوید: این تنها هدیة همراه من است، که به تو پیشکش خواهم کرد:

لیدوما؛ خاک تو، از آن توست. و می خروشد تا آسمان مسیرش را به لغزش روزگارش در آورد. شادمان، از کنارت رد می شود و تا دریای عمان با اراده و نای فزون زاده ای، از درون کودکی اش می سراید و شعر می خواند.

و تو ای لیدوما...

 

 

رقیه نظری- دانش آموخته جغرافیا- نورآباد ممسنی

 




تاریخ انتشار : 15 فروردین 1392, 20:50



» اخبار مرتبط:

  • به لیدوما
  • پل فهلیان 9 ساعت مسدود می‌شود
  • آموخته ام که ... (جملات زیبا و پرمعنی)
  • خودکشی زن جوان به خاطر خیانت همسرش+تصاویر
  • تلف شدن 90 راس گوسفند براثر طغيان رودخانه در ..
  • » اشتراک گزاری خبر

    نام:*
    ایمیل:*
    متن نظر:
    کد را وارد کنید: *
    عکس خوانده نمی‌شود


    در میان پیشنهادات این روزها، کدام را قابل اعتنا می‌دانید؟