28 تیرماه سینما درگیر غم فراوان می شود، چرا که در چنین روزی یکی از بهترین های خود را از دست داده است. خسرو شکیبایی بازیگر محبوب و توانای سینما در چنین روزی از دنیا رفت.
زنده یاد خسرو شکیبایی در 7 فروردین 1323 در تهران متولد شد. او تحصیلاتش را در رشته بازیگری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان برد. تا پیش از انقلاب فقط در عرصه تئاتر فعالیت داشت و فعالیت حرفهای در سینما را با بازی در فیلم «خط قرمز» مسعود کیمیایی در سال1361 آغاز کرد. بازی در نقش حمید هامون در فیلم «هامون» ساخته داریوش مهرجویی یکی از ماندگارترین نقشهایی است که ایفا کردهاست.
او برای بازی در فیلم «کیمیا» ساخته احمد رضا درویش برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول از سیزدهمین جشنواره فیلم فجر شد. او سومین سیمرغ خود را هم را برای بازی در نقش «عادل مشرقی» در فیلم «سالاد فصل » فریدون جیرانی گرفت. از آخرین افتخارات شکیبایی هم دیپلم افتخار برای فیلم «اتوبوس شب» کیومرث پوراحمد بود. شکیبایی آخرین جایزهاش را از ششمین جشن ماهنامه «دنیای تصویر» برای بازی در فیلم «کاغذ بی خط» دریافت کرد.
در 9 تیرماه 1387 چند روز پیش از درگذشتش در دومین جشن منتقدان سینمایی، جایزه یکی از برترین بازیگران سی سال سینمای پس از انقلاب را گرفت. زنده یاد شکیبایی صدای منحصر بفردی داشت و به همین خاطر در فیلم «خواهران غریب» ساخته کیومرث پور احمد خوانندگی را تجربه کرد. او همچنین در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر، بازیگر و گوینده تیزر جشنواره بود.
زنده یاد خسرو شکیبایی جز معدود بازیگرانی بود که در زمان حیاتش با اغلب بزرگان سینما همکاری داشت؛ داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، کیومرث پور احمد، فریدون جیرانی و بسیاری دیگر.
خاطره مهرجویی از هامون
در گفتگوی مانی حقیقی با داریوش مهرجویی که در کتابی با عنوان «کارنامه چهل سالگی» به چاپ رسیده است مهرجویی با خاطره ای از خسرو شکیبایی یاد می کند؛ «در سکانسی از فیلم «هامون»، مهشید دیر وقت به خانه می آید. ما در این سکانس برای اینکه صحنه ای طبیعی داشته باشیم به بیتا فرهی نگفتیم که قرار است سیلی بخورد! بعد از گرفتن این پلان، زنده یاد خسرو به گوشه ای از لوکیشن رفت و زار زار گریه کرد. به کنارش رفتم تا او را دل داری بدهم. خسرو گفت: «من که می دانستم قرار است سیلی بزنم.»»
در سکانسی از فیلم «هامون» گفتگوی مهشید با حمید را بعد از ریخته شدن خرید های مریم خانم بر روی پله داریم؛
مهشید: «ما دیگه نمی تونیم با هم زندگی کنیم. ازدواجمون دیگه نمی تونه ادامه پیدا کنه. گفتنش دردناکه اما من به تو هیچ وقت علاقه نداشتم، دیگه هم ندارم باید قعطش کنیم.»
حمید:«اما من به تو علاقه دارم.»
مهشید: «می دونم تو به خودت هم خیلی علاقه داری.»
حمید:«خوب این طبیعیه. یعنی تو خودتو دوست نداری؟»
مهشید:«نه. خود اینجوری مو دوست ندارم. با تو دارم می پوسم.»
حمید:«چرا پای منو وسط می کشی؟ تو داری یه بحران شدید روانی رو طی می کنی و طبیعیه که از هر کس و هر چیزی بدت بیاد.»
مهشید:«نه، نه، من دیگه این شر و ورای تو رو گوش نمی کنم. در باب وصل و یگانگی و استحال در دیگری و با معبود یکی شدن و از این جور مزخرفات. تو عملا نشون می دی یه آدم دیگه هستی. یه ذره به فکر من و بچت نیستی. کلتو کردی تو اون کتابای لعنتی می خوای همه خفه خون بگیرن. نمی تونم دیگه تحملت کنم.»
حمید:«یعنی تو واقعا می خوای من اونی باشم که تو می خوای؟ اگه من اونی باشم که تو می خوای دیگه من من نیست. یعنی من خودم نیست.»
مهشید:«من من من من اه..»
حمید:«خوب آره. یعنی تو واقعا خودتی؟ یعنی تو اصلا عوض نشدی؟»
مهشید:«نه. عوض نشدم، تو رو دیگه دوست ندارم.»
شکیبایی تا آخرین لحظات سفر ابدی خود به ایفای نقش پرداخت. سرانجام در 28 تیرماه 1387 دار فانی را وداع گفت.