او پس از نوسانات زیادی که در مدیریت دبیرستان سوق اتفاق افتاده است ، در سال 1361به عنوان مدیر دبیرستان شهید رجایی سوق انتخاب می شوند و لی به دلیل علاقه زیاد او به تدریس برای همیشه از مدیریت استعفا و تمام هم و غم خود را صرف تدریس و تحصیل می نمایند.
دکتر سید نورمحمد حسینی سوق نویسنده و پژوهشگر برجسته استان کهگیلویه و بویراحمد به بهانه برگزاری مراسم یادمان استاد سيد فتاح شفيعي سوق یادداشتی برای این پایگاه خبری ارسال نمود که متن آن به شرح زیر است:
بسمه تعالی
به یاد معلم فقید سید فتاح شفیعی سوق
(به بهانه برگزاری مراسم یادمان استاد شفیعی در دهدشت توسط سازمان مردم نهاد مردمی برادر ارزشمندم دولت خواه )
قسمت اول(تولد تا تحصیلات دبیرستانی)
گرچه از حی بزرگان اثری برجا نیست
خرّم آن دشت که بُد پایگهِ مردمِ حی
ملک الشعرای بهار
در دهه سی زمانی که شهر کنونی سوق شاهد دگرگونی های کمی و کیفی جمعیتی و قومی شده بود در خانواده میرعباسعلی از همسر سومش ،کودکی متولد شده است که نام او را فتاح نام نهادند. میر عباسعلی از سادات رضاتوقیق طایفه فتحعلی بود .از دو ازدواج قبلی او، تنها یک دختر به جای مانده بود . بقیه فرزندان آنها به دلایل شیوع مرگ و میر ،فوت نموده بودند.
او این تنها دختر خود را به عقد یکی از افراد طایفه خواجه درآورده است . پس از مرگ دومین همسر،او برای سومین بار با دختری از همین طایفه شریف به نام مرجوم بی بی گلی فرزند خواجه محمد شفیع، ازدواج نمود.مرحوم بی بی گلی زنی گپ زن و مهربان ونظیف و دارای اخلاق خاص پاکیزگی بود. او بسیارحساس بود و به نحو افراطی حلال و جرام می کرد. با این حال، دارای روابط گرم اجتماعی و قبیله دوست بوده است.
سریال مرگ و میر در این ازدواج سوم هم تکرار شد. از میان این نوزادان متولد شده تنها، دو پسر برای مرحوم عباسعلی باقی ماند. اولی به نام مشهدی حسین عباسی متولد 1320 و دومی سید فتاح شفیعی متواد 1330می باشد.
حتی در این فاصله ده ساله کودکان دیگری بودند که همه از بین رفته بودند. اما دلیل اینکه نام شهرت برادرسید با برادرش یکسان نیست هم معلوم می باشد. سید حسین در زمان حیات شناسنامه می گیرد و شهرت عباسی که همان شهرت پدر بود را دریافت می کند ولی سید فتاح پس از مرگ پدر دارای شناسنامه می شود و به همین دلیل شهرت مادرش که شفیعی بود برای ایشان ثبت می شود.
آن طور که از اطلاعات نتیجه می توان گرفت ،نهایتا سفیر مرگ به جای فرزندان ،سراغ پدر را گرفت. به سال 1331 این کودکان پدر خویش را از دست دادند و دو کودک یکی ده ساله و دیگری یک ساله مجبور بودند که با این شرایط سخت جنگی بی امان را طی کنند.
بنا به رسوم محلی ،این بانوی عفیفه با مرحوم میرمحمد ملا غلامی ازدواج می نمایند.حاصل این ازدواج تنها یک فرزند پسر به نام مرحوم عطاالله غلامی بود که از افتخارآفرینان شهر و دیار ما در حوزه فرهنگ و ورزش و جوانمردی و پهلوانی بود . او در عنفوان جوانی در سن 40 سالگی بر اثر بیماری قلبی فوت می نمایند. مرگ این برادر ضربه سنگینی به سامان ذهنی و اجتماعی این خانواده وارد می کند که به نظر هیچوقت جبران نشد.
بدین سان مشخص شد که سید فتاح دارای دو برادر یکی تنی به نام سید حسین و دیگری مادری به نام مرحوم عطاالله غلامی و هم چنین یک خواهر پدری به نام مشهدی نعناع که در بهبهان است،می باشند.
مرحوم شفیعی تحصیلات ابتدایی را در سوق ،به پایان رساند. از هم کلاسان مشهور او حجت الاسلام موحد و حجت الاسلام کریمیان بود که هر کدام خاطرات خوشایندی از رفاقت و هم کلاسی با مرحوم دارند . مدرسه آنها در محل مسجد کنونی بوده است که دارای ساختمان کاه گلی و بسیار مندرس بوده است. از معلمان و عوامل این مدرسه در آن زمان مشهدی رضا شرافت و مرحوم فضل الله محمدی ، لطف الله و عزیزالله و مرحوم خداخواست محمدی و همچنین معلمان غیر بومی دیگری هم مثل رابط و احمدی بودند.
مرحوم شفیعی در مدرسه همواره از نخبگان کلاس بود. علی رغم اینکه برادر بزرگش ترک تحصیل کرده بود او عزم خود را برای اتمام درس جزم کرده بود. او برای اتمام درس نسبت به بقیه افراد و هم کلاسی ها دو برگ برنده داشت. اولین برگ برنده او استعداد ذاتی و نمرات بسیار عالی او در درس بوده است و دومین ورق او که بسیار مهم بود وجود منزل خواهرش در بهبهان بود. آن زمان تنها راه ادامه تحصیل پس از اتمام دوره شش ساله ابتدایی ورود به دبیرستان بود. نزدیک ترین مکانی که دارای دبیرستان بود شهر بهبهان بود. دانش آموزان کل شهرستان کنونی کهگیلویه و چرام و بویراحمد و بهمئی و لنده و...مجبور بودند برای ادامه تحصیل در کلاسهای هفتم تا دوازدهم و اخذ دیپلم، روانه شهر بهبهان شوند. منزل خواهرناتنی او (مشهدی نعناع) که سابقا ذکر او رفت در بهبهان بود و لذا او به راحتی در منزل خواهر خود اسکان یافت و از این نظر از پشتیبانی برادر و مادر هم برخوردار بود.آن زمانها داشتن یک دوست صمیمی و یا داشتن یک منزل از بسنگان در شهر بهبهان حالت یک دروازه ترقی و پیشرفت برای فامیل بود. خانه مرحوم مشهدی نعناع و خانه مرحوم بی بی خان نوری مادر مرحوم قاسمی بهبهانی ویا خانه مرحوم بی خاور عزیزی ، یا خانه مرحوم سید جواد از ده میر عبد الرضایی و.... خانه هایی از این قبیل در بهبهان و خانه های دوست های تجاری دامداران و مغازه داران نقش بسیار بارزی در گذران زندگی مردم عشایری و پیشرفت فرزندان آنها داشتند. در واقع هر کدام از این منازل خود حکم یک کاروانسرایی را داشت که اقوام و بستگان برای کار و تحصیل در گوشه ای از این منزل سکونت می گزیدند.
به هر حال به همین دو دلیل میر فتاح در ادامه درس موفق و توانست نمرات عالی خود را در دبیرستان سلطانی بهبهان تکرار نماید و به عنوان یکی از سرآمدان مدرسه شناخته شود.
مرجوم شفیعی از نظر قیافه بسیارخوش قیافه و خوش پوش و رشید و دارای قدرت بدنی خوبی و یا به قول بیولوژیست ها دارای هیکل فیزیکال و ورزشکاری بود. به همین دلیل در جنگها و دعواهای معمول او یکی از جوانمردانی بود که به کمک ضعفای قوم لر و یا همشهری می شتافت.
او درس را ادامه داد تا سرانجام در سال 1348 با رتبه عالی وارد دانشسرای عشایری می شود. از هم دوره های ایشان سید عطامحمد شفاهی ، سید رحیم پریچهر ، سید قاسم سیروس، محمد جان چرامیان ، علی باز روستا ، منوچهر شرافت ، محمد نیک بین ، فایز پارسه ، محمد رضا پاک منش ، فراسهروز؟؟ ، عبدالرحیم جهانی ، خداداد فرهنگی ،جمشید فرخان ، گودرز حسینی ، علی یار علی پور،علی دادد آب بردار ، محمد جعفر ایاره ، خانم چرامی ، محمد رحیم جهانی ، محمد کاظم محمدی از اهالی کهگیلویه بزرگ و همچنین قربانعلی شکرایی ، محمد رضا پرویش ، محمد باقر رستخیز ، علی محمد طاهری ، علی باز منصوری ، سهراب مرادی ، چنگیز حهانتاب ، سلیمان جهان بین ، سید هاشم هاشمی ، کشواد آزاد ، محمد شریف فرخانی جمشید نیک اقبال ، جانقلی جاودان خرد بودند(منبع اسفندیار رشیدی،دایره المعارف عمومی)
او پس از فارغ التحصیلی به توصیه محمد بیگی روانه دیاری محرومتر از کهگیلویه و بویراحمد یعنی کردستان و مناطق بسیار عقب مانده مهاباد می شود. در همین زمان چنان جدیتی در تدریس از خود به خرج می دهد که بلافاصله ارتقا پیدا می کنند و از آموزگاری به راهنمای تعلیمات عشایری ارتقا پیدا می کند.
راهنمای تعلیمات عشایری در واقع حکم یک اداره آموزش و پرورش یک نفره ای را داشت که با اختیار تام به طور مداوم بر کیفیت کار نه حضور غیاب فیزکی معلمان و آموزگاران نظارت داشت. او یک راننده داشت و یک ماشین جیپ یا لندرور که مخصوص جاده های مالرو و خاکی است . این ماشین دائما در اختیار او بود. آخرین راننده او از برادران کرد بوده است .
بهمن بیگی این شیوه و روش آموزشی را از فلسفه پراگماتیسم تربیتی الهام گرفته بود و اصلا کاری به ساعت حضور غیاب و بورکراسی ساعت ورود به کلاس و زنگ تفریح نداشتند. سیستم به این نحو بود که راهنمای تعلیماتی به محض ورود به روستا یا محل آموزش دانش آموزان را جمع می کرد و به صورت کیفی نه کمی از آنها ریاضی و فارسی و.....می پرسید. بعد می نشست یک گزارشی برای اداره مرکزی شیراز تنظیم می کرد که نمره این معلم عالی است یا خیلی خوب یا خوب و یا ضعیف و...
اگر عالی می گرفت معلم تشویق می شد و اگر نمره ضعیف بود او حتی توبیخ و قطع حقوق و مزایا می شد. خود ایشان به نویسنده می گفت ممکن بود معلم فرسنگها از کلاس فاصله داشته باشد وما کاری به حضور او نداشتیم و او را تشویق می کردیم و برعکس ممکن بود معلم حضور داشته باشد و ما او را توبیخ می کردیم.
این سیستم را اگر با سیستم کنونی مقایسه کنید ،خنده ات می گیرد. دلیل اشتهار بهمن بیگی هم روشهای نوین آموزشی او بود نه چادر و معلم و تخته سیاه.
مرحوم شفیعی در منطقه مهاباد کردستان دارای نفوذ فراوان بود. بعد از سالها که ایشان به کردستان مسافرت کی کنند با چنان استقبالی روبرو شده است که همراهان مرحوم شفیعی تعجب می کردند.
در سال 1356 مرحوم شفیعی با دختر یکی از بزرگان رضاتوفیق به نام مشهدی لطف الله رضوی ازدواج می کنند. مرحوم مشهدی لطف الله به هوش کلامی و قدرت بالای مذاکره قبیله ای مشهور بود و دارای شبکه وسیعی از خویشاوندان سببی و نسبی است.نام و آوازه و سوابق مال و حشم و دارایی او در کتاب مونوگرافی سوق طیبی آمده است .
به هر حال ،ازدواج وانقلاب باعث شد که مسیر زندگی آقای شفیعی دو باره تغییر کند. دانشسرای عشایری متاسفانه منحل شد و او در مدارس کهگیلویه تدریس را آغاز نمود. او که علاقه وافری به ادبیات داشت در طرح ارتقای معلمان قبول و در دانشسرای آب باریک کاردانی ادبیات را اخذمی نماید. آن طور که می گفت صرف و میر را هم همزمان برای ارتقای دانش عربی در مدرسه خان شیراز، به صورت متفرقه نزد یکی از اساتید حوزه فرا گرفت. از این مرحله بعد میر فتاح شفیعی از مقطع ابتدایی فارغ و به عنوان دبیر ادبیات در مدرسه راهنمایی ادب یا نواب صفوی سوق تدریس را آغاز می کند.
او پس از نوسانات زیادی که در مدیریت دبیرستان سوق اتفاق افتاده است ، در سال 1361به عنوان مدیر دبیرستان شهید رجایی سوق انتخاب می شوند و لی به دلیل علاقه زیاد او به تدریس برای همیشه از مدیریت استعفا و تمام هم و غم خود را صرف تدریس و تحصیل می نمایند. او علی رغم اینکه در انتخابات ها بسیار فعال بود ولی علی رغم پیشنهادهای سیاسی هیچگاه روی خوش به صندلی مدیریت سیاسی و حتی آموزشی نداد. او می گفت من را خدا معلم آفرید و معلم زندگی می کنم و آخرش هم معلم مرد نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم.
با پشتکاری که داشت علی رغم مشکلات خانوادگی، موفق به اخد لیسانس ادبیات فارسی می شوند تا علاوه بر لیاقت کیفی ،مدرک لازم را برای تدریس در دبیرستان های کهگیلویه هم داشته باشد.
در همین زمان ها بود که در دانشسرای ابتدایی دهدشت و تربیت معلم شهید ثانی هم در کسوت استادی به تدریس و تربیت دانشجویان و معلمان می پردازد و در تمامی دوره های ضمن خدمت نیز استاد شفیعی یک پای تدریس شیوه تدریس ادبیات فارسی بود. او به همراه استاد لاهوتی قطب ادبیات کهگیلویه بودند. دو استادی که هیچگاه با همدیگر رقابت نمی کردند. همکاری آنها در این زمینه برای تمامی رشته های دیگر ،مثال زدنی بود. آن زمان هنوز نسل استاد نریمانی ها و...ظهور نکرده بود.
استاد شفیعی وقتی شرایط جنگی را مشاهده کرد کلاس درس خود را این بار در شط علی بنا نهاد. او به مدت سه ماه در شرایط سخت گرما و زیست جزیره مجنون در آنجا هم برای رزمندگان دانش آموز معلمی و استادی کرد. حضور او در جبهه فضای خاصی به گردان های شهرستان می داد. همه او را اخترام می کردند ولی علی رغم همه این موارد به عنوان یک رزمنده انجام وظیفه می نمود. او حتی وقتی ماموریت او به اتمام رسید تدریس در مجتمع رزمندگان را هیچگاه رها نمود . او معتقد بود باید رزمندگان هم مثل بقیه دانش آموزان عادی خوب آموزش ببینند تا از قافله عقب نمانند.
دکتر سید نور محمد حسینی سوق
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر