سالهاي آخر جنگ و روزهاي موشک باران شهرها بود. غروب يکي از آن روزها که برق رفت و اعلام وضعيت قرمز شد، پدرم مرا فرستاد سرکوچه که شيشه چراغ گردسوز بخرم. رفتم و شيشه را به قيمت 8 تومان خريدم اما زماني که پدرم ميخواست آن را جا بيندازند، شيشه شکست و لازم شد تا دوباره بروم و شيشه ديگري بخرم، اما اين بار فروشنده قيمت آن را 9 تومان گفت. وقتي هم اعتراض کردم که همين چند دقيقه قبل شيشه را 8 تومان خريدهام، پاسخ داد: اين چيزها قيمتش ثانيهاي بالا ميرود!
اين خاطره از ده- دوازده سالگي هميشه در ذهنم بود و گاهي که ياد آن سالها ميافتادم، خدا را شکر ميکردم که ديگر آن شرايط نيست و اگر چه هنوز گراني و تورم، مردم را در تمام اين سالها آزار ميدهد اما وضعيت اقتصادي کشور مثل دوران جنگ چنان سخت و ويژه نيست که حتي شيشه چراغ گردسوز هم ثانيهاي گران شود. در آن روزگار بودجه مملکت صرف جنگ ميشد و به جايي رسيده بوديم که به قول بعضي از افراد«براي تهيه بند پوتين رزمندگان» هم ممکن بود به مشکل مالي برخورد کنيم.
چند روز پيش در بحبوحه وضعيت ناهنجار و عجيب افزايش قيمت ارز، يکبار ديگر اتفاقي افتاد که آن خاطره برايم زنده شد. گويي اين جمله که «تاريخ تکرار ميشود: بار نخست به شکل تراتژدي است و بار دوم به صورت کمدي» براي من به واقعيت پيوست. رفتم و از سوپري سر کوچهمان يک پاکت 900 گرمي شکر خريدم به قيمت 1500 تومان و يک ساعت بعد که دوباره رفتم تا يک پاکت ديگر بخرم، فروشنده قيمت را 1600 تومان اعلام کرد. اين بار اما اعتراضي نکردم، همه تجربياتي که از نوجواني تا به حال اندوختهام مانع شد که بپرسم چرا در روزگاري که نفت را بالاي 100 دلار ميفروشيم و آنقدر وضعمان خوب است که هيات همراه احمدينژاد به نيويورک 85 تا 140 نفر(بنا به روايتهاي متفاوت) است بايد اين طور ثانيهاي قيمت اقلامي مثل شکر بالا برود؟! در واقع فروشنده خرده فروش که آخرين حلقه زنجير است چه کاره است و چقدر در اين گراني تاثير دارد که من اعتراضم را سر او خالي کنم؟!
اين وضع البته فقط براي من و درباره شکر شکل نگرفته است. اين روزها هر که را ميبيني از همين حرفها ميزند: دوستي که موعد تمديد اجاره خانهاش رسيده و صاحب خانه 60 درصد به اجاره افزوده است. خويشاوندي که دارد براي دخترش جهيزيه فراهم ميکند تعريف ميکند که فروشگاههاي لوازم خانگي يا کلا کرکره را پائين کشيده و تعطيل هستند يا تبديل به نمايشگاهي شدهاند که اجناسشان براي تماشا است نه فروش و اگر کسي هم چيزي را ميفروشد، به قيمتي ميفروشد که کسي نخرد! منظورم اين است که وضعيت اقتصادي فعلي فقط واردکنندگان عمده و تجار و فعالان بازار ارز و سکه را درگير نکرده است بلکه اين اقشار متوسط و ضعيف جامعه هستند که دارند از برکت سوء مديريت مدعيان «آوردن پول نفت بر سر سفرهها» زير فشار گراني له ميشوند و حتي قدرت آخ گفتن هم ندارند! تصور کنيد کارمندي که ماهيانه 700 هزار تومان حقوق ميگيرد اگر همه حقوق و عيدي يک سال خود را جمع کند و يک ريال آن را هم خرج نکند باز هم سر سال نميتواند يک سوم 25 ميليون تومان که صاحبخانه طلب کرده، فراهم کرده و به عنوان اضافه رهن بدهد تا در همان آپارتماني که سال قبل رهن و اجاره کرده يکسال ديگر بماند! پسري که در آستانه ازدواج است نميتواند با حقوق کامل يک سال خود براي همسرش يک سرويس معمولي طلا به قيمت هر گرم 130 هزار تومان بخرد! پدري که بازنشسته است نميتواند با حقوق يک سال خود چهار قلم کالاي اصلي جهيزيه دخترش را تهيه کند! کارگري که سالهاست ميوه و گوشت از سبد خريدش حذف شده بايد لبنيات را هم از سفرهاش جمع کند! و اين ميان اگر خداي ناکرده فردي از خانوادهاي متوسط بيمار شود، هزينهاي براي درمانش وجود ندارد! در اين وضعيت چه انتظاري ميتوان از مردم داشت که دغدغه «پير شدن جمعيت» در سالهاي آينده را داشته باشند و بيشاز پيش بچهدار شوند؟ چه انتظاري ميتوان از جامعه داشت که کتاب و مطبوعات بخرند؟ و چرا بايد مردم گوش به نصايحي از اين دست بدهند که داراييهاي اندک خود را سکه و دلار و مايحتاج اضافي نخريد و به هيجان بازار دامن نزنيد؟ در حالي که همه چيز ثانيه به ثانيه گرانتر ميشود و پول مردم بيارزشتر؛ آن وقت مسوولان اقتصادي مملکت با طمانينه و آرامش اعلام ميکنند که بالاخره مقاومت بازار و اخلالگران ميشکند و تا ابد وضع چنين نميماند!
برادران گرامي، آنچه شکسته است آرامشي است که بايد در بازار باشد، آنچه شکسته است اعتمادي است که بايد به برنامههاي اقتصادي دولت باشد، آنچه شکسته است اميد به آينده قشر کم درآمد جامعه است. واقعا اگر شبيه وضعيتي که اين روزها در اقتصاد ايران شکل گرفته در کشور ديگري شکل ميگرفت، مسوولان اقتصادياش نه تنها استعفا ميدادند که از ناراحتي و شرم، خودکشي ميکردند، اما بنازم به اعتماد به نفس وصلابت بعضي مسوولان خودمان که همتشان صرف بگو مگو با هم و انداختن تقصيرها به گردن يکديگر است که هيچ دردي از مردم دعوا نمي کند. وظيفه ما اهالي رسانه اين نيست که بهبه و چهچه بگوئيم و بعد هم دولت محترم با وام خبرنگاري و جايزه فصلي تشويقمان کند. وظيفه ما بيان واقعيتهايي است که عرصه را بر مردم تنگ کرده است، حتي اگر به سياهنمايي و همکاري با دشمنان متهم شويم و خدا کند که گوشي براي شنيدن اين حرفها باقيمانده باشد و ذهني باور کند که سياهنمايي يعني چشم بستن بر واقعيتها و تعريف از خدماتي که وجود خارجي ندارد!
نويسنده : محمدحسين روانبخش
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر