مشروح اخبار


» سیری در زندگی نامه شهید سید علی ولایتی نسب



در دهه 50 شمسی ،زندگی ساده در روستای بسیار آباد دم عباس بخش دشمن زیاری بر محور تشعشع نورانی و کرامات خاص امام زاده نورالدین( ع) جاری بود. از جاده و برق و آب لوله کشی و مخابرات و...محروم ولی روح حیات طایفه بربستری از مخمل عاطفه و دین آرامش خاصی داشت و همواره نیروی خاص شجاعت و غیرت پاسدارکیان و حریم عشیره و نگهبان آنهامحسوب می شد.


راک نیوز/سیری در زندگی نامه شهید سید علی ولایتی نسب

بسمه تعالی
سیری در زندگی نامه شهید سید علی ولایتی نسب
در دهه 50 شمسی ،زندگی ساده در روستای بسیار آباد دم عباس بخش دشمن زیاری بر محور تشعشع نورانی و کرامات خاص امام زاده نورالدین( ع) جاری بود. از جاده و برق و آب لوله کشی و مخابرات و...محروم ولی روح حیات طایفه بربستری از مخمل عاطفه و دین آرامش خاصی داشت و همواره نیروی خاص شجاعت و غیرت پاسدارکیان و حریم عشیره و نگهبان آنهامحسوب می شد.چنین بود که عمدتا این روستا را به دو خصیصه مهمان نوازی و شجاعت می شناختند.
بهار سال 1350چهره تپه ها و صحراهای اطراف روستا سیراب از باران های سیل آسای زمستانی رویایی شده بود به نحوی که گل های وحشی و سبزه های کوهی چشمان را خیره و مشام را نوازش می داد .
منزل سید جان محمد درست در قبله امامزاده در دامنه کوه قرار داشت. او با دو پسرش طهماسب و الخاص و دخترش روزگار خود از طریق دامداری و کشاورزی طی می کرد. سید طهماسب همانند مردی برای یاری رساندن به پدر،تحصیل را ترک می کند تا به عنوان عصایی به خدمت خانواده در آید.  
  درچنین شرایطی  وجغرافیایی بود که علی در بهار به خانواده سید اضافه شده است. هیکل درشت و سیمای محجوب او کاملا به پدر شبیه بود و تبسم و خنده های ملیح او به مادرمومنه اش همانند بود.هنوز چله او تمام نشده بود که به رسم ایل باید به منطقه بسیار رویایی،سردسیر سبز میر کوچ می کردند. .سال 1351قباد فرزند دیگر خانواده متولد می شوند.  مامور شناسنامه با تاخیر سال 1352 به منطقه می آیند. اکنون سید، دو پسر دارد که هنوز شناسنامه ندارند. مامور ثبت احوال تولد علی را به تاریخ 5 شهریور 1351ثبت می کند و قباد را سال 1352 ثبت می کند. به این ترتیب سن شناسنامه ای هرکدام یک سال کوچکتر از سن واقعی آنها ثبت می شود.
سید علی بزرگ و بزرگ تر می شد.او بسیار بزرگتر از سنش نمایان می شد..علی در مهر 1357 در روستای امام زاده نورالدین(ع) در کلاس اول ابتدایی ثبت نام می نمایدولی قد بلند و اندام کشیده او حکایت از یک بچه حداقل ده دوازده ساله داشت
هنوز چند روزی از سال تحصیلی نگذشته بود که زمزمه راهپیمایی ها و تظاهرات مردم در شهرها بر علیه رژیم شاهنشاهی شروع شده بود. رادیوی خانواده که سرگرمی پدر و برادر ارشد بود واسطه خبرهای داغ کشته ها و راهپیمایی ها در اقصی نقاط کشور بود.
این اخبار و اطلاعات به گوش علی هم می رسید ولی تجسم این وقایع برای او که سن اندکی داشت ،بسیار سخت بود. زمستان روستا از ماه آذرماه شروع می شده است. ارتباط روستا با اطراف قطع بود. کشاورزان به کشت و زرع مشغول بودند. دامداران سرگرم سامان آغل های خود بودند.  شب گذشته رادیو بی بی سی خبر از تظاهرات خونین  از شهر بهبهان را توضیح و تفسیر می کند. سید جان محمد  به این روحیه خبیث ماموران لعنت می فرستد. پس از پایان برنامه اخبار ،رادیوی خود را در پاکت مخملین آن می گذارد و به خواب می رود.
صبح روز یازدهم دی ماه 1357 علی و هم کلاسی هایش راهی مدرسه ده شدند.کشاورزان ده هرکدام گاو و خیش را برداشته وبرای کشت زمین خویش به صحرا رفته بودند.برخی از مردان بیکار در تپه مرکز ده نزدیک امامزاده هرکدام بر روی سنگی نشسته بودند و  مشغول گپ و صحبت بودند.  سواری از دور به سمت روستا می آمد. گویا خبری در راه است. سوار در وسط محفل مردان ده از اسب پیاده می شود. غمگین است . خبرناگواری دارد. چهره اش درهم است.
یکی از بچه ها افسار اسبش را گرفت تا پیاده شود:
کمی هن ومن کرد و ناگهان بغضش ترکید : سید علی را کشتند.
کجا ،کی، چه کسی ،  زود حرف بزن.
او دیروز دهم دیماه در راهپیمایی بهبهان بدست ماموران شاه به شهادت رسید. هنوز جنازه اش را هم ندادند.
به طرف منزل سید بیت الله حرکت کنیدو خبر دهید، به نزدیکی در که رسیدند شروع به برار برار کردند . یکی هم خبر را رک و پوست کنده به خانواده بیان کرد.
صدای شیون بلند شد. مدرسه تعطیل شد.زن ها سرود می خواندند . دختران پل می بریدند. مردان بر سر می زدند . سواران ده هر کدام اسب زین کرده و به سمت دهدشت کورس بستند. روستاهای اطراف ،بستگان و...همه در روستا شیون می کردند و نوحه می خواندند.
ولی برخی از افراد دیدگاه دیگری داشتند . فعلا مراسم عزاداری را برگزار کنیم تا بعد.  مراسم بسیار سنگین بود.این مراسم برای علی و هم کلاسانش جوانان و نوجوانان ده ، درس عملی مبارزه با شاه و طاغوت بود. هر آنچه برادرش در هنگام ایام محرم نوحه سرایی می کرد به ذهنش خطور می کرد. شهادت.امام حسین ع  یزید. شمر خولی حضرت قاسم تازه داماد جضرت زینب.
تا کنون شنیده بود که شاه دشمن دین و مذهب است. شنیده بود که شاه قاتل است.ولی شنیدن کی بود مانند دیدن. یادش می آمد که چند ماه پیش حجت الاسلام سید علی در ده سخنرانی می کرد. از امام حسین می گفت. مزه شکولاتی که سید علی به او داده بود به صورت خیالی کامش را مجددا شیرین کرده بود. به یاد بوسه او افتاده بود که با طعم صلواه به او هدیه داده بود. سید علی کوچک ما بغضش ترکید به جمع شیون کنان عموزاده اش پیوست.
جوانان ده می گفتند برای تقاص خون سید به بهبهان حمله کنیم. برادرمان را کشتند باید تقاص بگیریم.خون تمامی جوانان و مردان روستا  به جوش آمده بود. خشم برعلیه رژیم  تبدیل به شعار می شد. سید علی کوچک ما و جوانان ده شروع به شعار بر علیه شاه می دادند. در گوشه ای از روستا صدای پچ پچ و حرفهای درگوشی شنیده می شد. قرار بر این شد که هر کس سلاح دارد خود را آماده نبرد کند. تقاص خون سید علی را باید از پاسگاه گرفت. شیون نخواهیم کرد تا تقاص خون شهید را از رژیم بگیریم.

روز تشییع جنازه شهید نورالدینی برای سید علی کوچک ما نیز درس بود. شهید را با چارچوب سنتی به صحن امامزاده آوردند. همه جوانان آمده بودند . از دهدشت .سوق. لنده  و قلعه رئییسی و دیشموک و... ایل دشمن زیاری و طیبی و بهمئی و بویراحمد و چرامی همه در عزای حجت الاسلام شهید به روستای کوچک آمده بودند. سید علی در این شرایط وظیفه پذیرایی از عزاداران را برعهده داشتند.
این اولین شهیدی بود که شهرستان کهگیلویه بزرگ رویت کرد و تشییع کرده بود. تا آن موقع وقتی می گفتند شهید ،صرفا به یاد امام حسین ع می افتادند. ولی از این روز به بعد شهادت تبدیل به شیوه مبارزه شد. به گواه تاریخ همین تشییع جنازه هم بزرگترین راهپیمایی مردم شهرستان بر علیه رژیم شاهنشاهی محسوب می شود.
سید علی ولایتی با این زمینه ذهنی و خاطره کلاس اول را ادامه می دهد . هنوز خاک مزار شهید تزیین نشده بود که شاه از کشور فرار نمود . شهید سید علی ما به همراه جوانان ،به میمنت فرار شاه در اطراف گلزار شهید شروع به شادی کردند و به همدیگر تبریک می گفتند. آنها معتقد بودند جد حجت الاسلام سید نورالدینی شاه را فراری داد.
چله شهید نورالدینی مصادف شد با پیروزی انقلاب اسلامی و سید علی ما که در این چهل روز در کلاس عملی مبارزه شرکت کرده بود سرمست از پیروزی انقلاب اسلامی مجددا تبریک می گفتند.
این آخرین زمستانی بود که خانواده سید علی در روستای دم عباس سکونت داشتند.
سال 1358خانواده سید علی  آخرین سالهای کوچ را می گذراندند .پدر به شدت به فکر تحصیل و آینده ای فرزندان افتاده بود. حال که روستای ما از امکانات تمدنی محروم است راهی جز هجرت و دل کندن از کوچ و زندگی عشیره ای نیست.
با مشورت با بستگان به شهر کنونی سوق هجرت کردند.آنها در منزل مرحوم میرجواد ولایتی ،خاله سید علی ساکن شدند.خاله کتا زنی مهربان و دوست داشتنی بود بچه های خواهرش را مثل فرزندان خود دوست داشت و به آنها احترام می گذاشت.در گوشه ای از منزل ،خانواده سید اسکان داده می شوند
  در آن سالها ،امکانات آموزشی شهر سوق از بقیه مناطق بهتر بود. علی در دبستان سوق به ادامه تحصیل پرداخت.سال بعد خانواده سید علی زمینی در گوشه ای از شهر خریداری نمودند تا امکان ادامه دامداری هم داشته باشند.
سید دوم و سوم ابتدایی را در دبستان سوق با موفقیت گذراند . در سال 1359 جنگ شروع شد. تحصیلات ابتدایی را تا سال 1361 ادامه داده بود. شور جبهه و شهادت سراسر وجودش را فرا گرفته بود. اواخر سال 61 در حالی که به لحاظ واقعی 12 سال و از نظر شناسنامه 11 سال بیشتر سن نداشت ،در شناسنامه خویش دست برده و برای اعزام به جبهه و مشارکت در سپاهیان خمینی ثبت نام می نمایند.
هیکل رشیدی داشت. کسی بر روی سن او شکی نداشت. آموزش را با موقت گذراند و در سال 1362 برای اولین بار راهی جبهه می شوند
سازمان بسیج مستضعفین در سال ۱۳۵۸ به فرمان امام خمینی(ره) تشکیل شد و پس از تصویب مجلس شورای اسلامی در دی ۱۳۵۹ به طور قانونی رسمیت پیدا کرد و به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تعلق گرفت. به اعضای این سازمان بسیجی می‌گویند
 به موجب ماده قانونی بسیجیان به سه دسته «بسیج عادی»، «بسیج فعال» و «بسیج ویژه» یا «پاسداران افتخاری» تقسیم می‌شوند.
 سید تا سال 1365 به تناوب به عنوان بسیجی عادی در جبهه حاضر و چندین بار نیز زخمی می شوند . در عین حال در فاصله بین اعزام ها در مدارس شبانه برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی ثبت نام می کند.  در تاریخ 1/3/1365بواسطه علاقه ای که به سپاه داشت به عنوان پاسدار افتخاری جذب سپاه پاسداران شهرستان کهگیلویه می شوند.
از این تاریخ به بعد به طور مداوم در اختیار سپاه قرار می گیرد . والفجر هشت ،کربلای یک و چهار و پنج از سوابق این شهید سعید در کسوت پاسدار افتخاری است.
او بلافاصله بعد از این مراحل به عنوان پاسدار رسمی  در خدمت رزمندگان قرار می گیرد. بواسطه تبحر و نمرات آموزشی بالا ،شهید به عنوان معلم و مربی آموزشی به منطقه پادگان دشت مازه مامور می شوند.مدتی هم به عنوان مامور به سپاه منطقه بهمئی اعزام می شود و از آنجا به عنوان مسئول پایگاه مقاومت منطقه رزمنده خیز کفش کنان رود تلخی منصوب می شوند.
در سال 1367 ازدواج می کنند .هنوز چند ماهی از ازدواج او نگذشته بود که شرایط جبهه رنگ و بویی دیگری می گیرد. فضا جور دیگری می شود. فاو سقوط می کند و...
سید علی به همراه سایر برادران کادر به سرعت خود را به منطقه می رسانند. در گردان سیف الله سامان دهی می شوند و به منطقه مجنون اعزام می شوند.
او در تاریخ چهارم تیر ماه سال  1367در حالی که فقط 17سال واقعی و 16 سال شناسنامه ای داست در جزیره مجنون غریبانه به فیض شهادت می رسد.پدر پیر و مادر صبورش سالها در حسرت زیارت استغاثه می کردند و تنها یادگارش نیز تنها چهار ماه پس از شهادت پدر دیده به جهان می گشاید
نهایتا در سال 1383  توسط برادران سپاه وبنیاد شهید قبری در  کنار یاران شهیدش در گلزار شهدا شهر سوق جهت تسکین دل مادرش درست می کنند.  
یگانه دخترش بزرگ شد. به مدرسه رفت .دانشگاه رفت و ازدواج کرد. او با وجود اینکه پدر را ندید ولی راه پدر برایش بسیار مشخص است.او پس از سالها با پدری که فقط از او عکسی را رویت کرده است چنین نجوا می کگند:
دلنوشته ای  از دختر برای پدر
به نام پرورنده شهدا
پدر جان سلام . سلام مرا از پس ساعتها روزها ماهها و سالها فراق جسمانی و مادی دختری پدری پذیرا باش . امروز روز میلاد کریمه اهل بیت سلام الله علیها و روز دختر بود . برای خودم یک تمثیل ساختم که بابای  ندیده با چشمم را که فقط قاب عکسش را در آغوش خود فشرده ام را  مخاطب خود قرار دهم . میدانم که می بینی و می شنوی ام و پاسخم را میدهی . چه سالها که آرزو می کردم کاش بودی و با گرمای نفس مهربانت محفل زندگی ام را می آراستم . آن روز که راهی دبستان شدم . آن روز که با جشن تکلیف چادر نماز فرشته ها را بر سر کشیدم . آن روزها  که  کارنامه تحصیلی ام را می گرفتم .آن روزها که انجمن اولیا و مربیان من ناقص بود . آن روز که کنکور دادم و قبول شدم . آن روز که بر سفره عقد نشستم و اطرافم مهربانی همه بود و لبخند آمیخته با گریه عموها و عمه ها را دیدم همه و همه را با دختران ایران قسمت کردم که پدرم را با افتخار با آنها تقسیم کرده بودم . پدری که مادربزرگ و مادرم می گفتند از همه محاسن جمال و جلال و مردانگی و پاکی و مهربانی سرشار بود. عزیز دلم شنیدم رعنا قامت بودی و خوش رفتار . دلسوز بودی و خیرخواه لبخند لبت برای همه خاطره و بوی زیبای عطر لباست همسایه ها را به بغض نادیدنت هدایت می کرد . اما پدر مهربانم امروز که جولان ناپاکان خیانت پیشه به آرمان تو و همقطارانت را تیغ عدالت گرفتار کرده و بارقه امید به بازگشت به سادگی و زلالی دوران شما اشک شوق در چشم مردم محروم ولی مانده بر آرمانتان را می بینم به خود افتخار می کنم من دختر آقائی هستم که رفت تا عزت و شرافت بماند . اسلام و عدالت بماند پاکی و طهارت بماند . من با افتخار می گویم . من یک آقا زاده ام . دوستدارت تنها دخترت
از شهید وصیتی برجای مانده است که بسیار پرمغز و پر محتواست
وصيتنامه
(و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه و تكون دين الله)
بجنگيد و مجادله كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين برداشته شود و همه را آئين دين خدا باشد.(قرآن كريم).
حمد و ستايش پروردگار را سزاست كه خالق جهانيان است و انسان را خلقت كرد تا در روي زمين خليفة الله باشد و براي هدايت آنها رسولاني فرستاد كه دورد خدا بر آنها باد بخصوص حضرت خاتم الانبياء محمد (ص) و جانشينان بحق ايشان كه از علي ولي الله تا مهدي موعود حجت خدا و نائب بر حق او روح الله سلام درود فراوان نثار چنين اسوه هايي از اخلاص تقوي رهروان حق با دل و جان براي به اهتراز در آوردن پرچم لااله الا الله در سرتاسر گيتي در طبق دست گذاشتند و براي اداي تكليف همانند شمع سوختند و روشنايي دادند تا ماها ز بيراه به راه راست هدايت شويم خدايا مي داني كه زبانم براي بيان نعمتهاي تو قاصر است ولي همين اندازه كه الان دارم  برنامه حيات دنيويم را براي توشه آخرتم با قيد يادي از رسولان تو به صورت وصيتنامه براي وارثان شهدا و نسلهاي آينده روي كاغذ درج مي نمايم شكر گزارم.بارالها ميداني كه اين چندمين بار است كه وصيت مي نمايم و به جبهه مي روم ولي آن كمالي را كه برايش پر مي زنم نصيبم نمي گردد اما هم اكنون براي رضاي توو جامه عمل پوشيدن به كلام تو (وقاتلو هم..)و براي لبيك گفتن به نداي امام خميني روح الله كه كلام تو رادر اين عصر براي هر فرد مسلماني واجب كرده به جبهه مي روم تا اينكه حكم تورا به اجرا درآورم و اين را بر خودم ننگ مي دانم كه در گوشه و كنار كشور ايران و ديگر بلاد مسلمين صداي ضجه و ناله زن و مرد پير و جوان از جور از خدا بيخبران به گوش ما طنين انداز باشد و ما ساكت باشيم ولي خدا را شكر مي كنيم كه تولد و عمر دوران جوانيم را در زماني قرار داده كه تكه شهادب فروزاني از چراغهاي اهل بيت عصمت و طهارت و هدايت بشريت براي نجات مستضعفين جهان زمينه سازي حكومت آخرين شعله ائمه اطهار لبيك گويم و تداوم دهنده راه سرخ امام حسين(ع)باشم كه هزاران لاله در اين راه پر پر شده اند امت قهرمان و شهيد پرور ايران وظيفه داريد كه دست در دست هم داده و يكپارچه برويم تا مظلوميت مفاهيم جنگ را در دنيا برداريم و قلوبهاي مسلمانان را از انقلاب جمهوري اسلامي ايران كه روزنه اي از حكومت امام زمان مي باشد با نور بصيرت آن منور سازيم انشاءالله برادران و خواهران حزب الهي امت مسلمان و شهيد پرور ايران شما را وصيت به وحدت و اخوت مي نمايم و اميدوارم كه تا آخرين قطره خون و نفس خودتان از امام عزيزمان دفاع كرده و تاريخ را مديون ايثار و شجاعت و مظلوميت خودتان قرار داده و بدانيد چنانچه ما اين رسالت سنگين را انجام ندهيم گروه ديگري هستند كه بيايند و انجام وظيفه كنند و كمال سعادت را تسخير نمايند ولي ماها بايد بكوشيم تا اينكه همانند سرور آزادگان امام حسين(ع) اين افتخار را عائد خودمان كنيم اميد است كه تاريخ ماها را از اينگونه افراد به نسلهاي آينده معرفي كند.اما پدر و مادر مهربانم مي دانم برايم زحمتها كشيديد و آرزو داشتيد كه با شهادتم كه اگر خداي متعال نصيبم گردانيد بتوانيد بزرگترين سود را كه سربلندي در روي امام حسين و حضرت فاطمه (س)است كسب نمايد و بدانيد كه من امانتي بيش پهلوي شما نبودم وظيفه شما سالم رساندن امانت به صاحب اصلي بود.برادران و خواهران عزيزم اميدوارم كه تو برادر با شجاعت و ايثارت تو خواهر با اداي رسالت حجابت آرزوي مشركين و ملحدين استعمارگران ابرجنايتكاران را به يأس و نواميدي تبديل كنيد و بعد از مرگم وارث خونم باشيد نه ميراث خوار خونم.

وصيتي به طايفه سادات نورالديني اميد است كه به شهداي ميهن مان بخصوص شهيد نورالديني وشیرودی و غلام و اكبر و رضا عمل كنيد و اين كينه توزي را كنار بگذاريد چون اين گونه مسائل باعث تقويت دشمنان اسلام مي باشد پس شما اگر رهبري امام را قبول داريد در صحنه باشيد و عملاً نشان دهيد كه همانند مردم كوفه نيستيد كه انشاءالله اميدوارم كه آنطور هم نباشد در پايان از كليه اقوامان و آشنايان حلاليت مي طلبم اميدوارم كه امام عزيز را تنها نگذاريد و وحدت را حفظ كنيد و اين كليد فتح پيروزي را كه وحدت مي باشد به دست دشمن ندهيد و براي نگهداري از اين كليد مسجد ها و مراكز برگزاري نماز عبادي سياسي جمعه را فراموش نكنيد.   
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي كنار مهدي خميني را نگه دار



تاریخ انتشار : 5 تیر 1399, 11:20



» اخبار مرتبط:

  • مادر سردار شهید بیژنی به فرزندش پیوست
  • مسیرهای راهپیمایی یوم الله ۱۳ آبان کهگیلویه و بویراحمد اعلام شد
  • عطر فردوس هم آغوش صبا می آید
  • اعلام مسیرها و ساعت راهپیمایی یوم الله ۲۲ بهمن در کهگیلویه و بویراحمد
  • مسیرهای راهپیمایی روز قدس در کهگیلویه و بویراحمد اعلام شد
  • » اشتراک گزاری خبر

    نام:*
    ایمیل:*
    متن نظر:
    کد را وارد کنید: *
    عکس خوانده نمی‌شود