محمد طاهري؛ چند سال پیش که تعدادی از آشنایان برای دیدن از آبشار زیبای مُنج به یکی از مناطق بخش پاتاوه استان کهگیلویه و بویراحمد سفری داشتند، به دلیل آشنا نبودن با منطقه و نبود راهنمای درست و حسابی مسیر را در دل شب گم كردند، اما این، سبب خیری شد تا با یکی از روستاهای این بخش و خانواده ای باصفا در آن آشنا شوند.
ظهر 14 خرداد تصمیم گرفته شد تا باز سفری به این روستا داشته باشند و شبی را مهمان این خانواده شوند. ما نیز از خداخواسته دعوت دوستان را لبیک گفتیم ... در جاده یاسوج - اصفهان با دیدن تابلوی سبز «بیژگن» مسیر را به سمت چپ قرار دادیم و وارد جاده ای پیچ در پیچ آن هم از نوع پیچ آیتی - که برای گذر از هر کدامش مجبور به خواندن آیت الکرسی هستی - شدیم؛ پیچ هایی با چرخش بعضاً 90 تا 180 درجه! مناظر زیبای اطراف این پیچ آیتی ها، گاهی نگاه و توجهمان را به خود جلب و قرائت! را دچار مشکل می کرد. برای رسیدن به روستا بسان یک توپ، ابتدا باید یک مجموعه از این پیچ آیتی ها را می رفتیم بالا، بعد پایین و نهایتاً باز می آمدیم بالا! بالاخره پس از کلی طی کردن مسیرهای صعب الوصف به سر جاده روستای سادات محمودی رسیدیم؛ از آن جا تا خود روستا را باید مسیری خاکی طی می کردیم تا اذن دخولی باشد برای ورود به روستا!! وارد دهستان سادات محمودی شدیم و به خانه این آشنایمان رفتیم. خیلی صمیمی، باصفا و روستاوارانه از ما استقبال کردند. عطر محبت و صداقت وجودشان، هزاران متر فرش قرمز بود برای خودش! حتی اگر روی صخره های سخت کشیده شده باشد ... در حیاط و زیر درخت گردوی بزرگی چند قالی پهن کرده بودند و روی آن صمیمانه دور هم نشستیم. حال و هوای خاصی داشت. تصاویری که می دیدم همان هایی بودند که آرزویشان را داشتم. به غایت روستایی و باصفا ... خنکای نسیم عصر، طبیعت جذاب و بکر، آبشار زیبای مُنج در کوهی استوار و مشرف به ما، بره ها، کره ها، مرغ و خروس هایی که آزادانه وارد حریم خانه می شوند، خانه های روستایی که با دو ریشتر کارشان تمام است، خوش آمد گفتن های صادقانه اهالی همین خانه ها، بچه های پابرهنه مشغول بازی، زن های همسایه با نگاه های عجیبشان، خنده های بی بهانه واگیردار، همه و همه سمفونی آرامش بخش و بی نظیری را به راه انداخته بودند و من از آن به نهایت لذت می بردم، حتی اگر بخشی از آهنگ آرامش بخش آن، صدای ممتد گاو باشد ... همان لحظات اول چنان احساس صمیمیتی با آنها پیدا کرده بودم که انگار هزاران روز هست که این بنده خداها را می شناسم و با آنها زندگی کرده ام. منزل مربوط به سید پیرمرد و باصفای شصت و چند ساله ای بود که شش تا پسر داشت و یک دختر. اغلب پسرهایش زن گرفته بودند و دخترش هم شوهر کرده بود، اما با این همه معمولاً روزها خانه پدر بودند و به قول خودشان فقط موقع خواب به خانه هاشان می رفتند... برای صدا کردنشان راحت بودم و همه را آقا سید خطاب می کردم و البته گاهی همزمان چند سر به طرفم می چرخید ... یکرنگی و یکدلی بین خودشان خیلی به دلم نشسته بود. من که نتوانستم درست بچه هاشان را تشخیص بدهم. چنان با برادرزاده و خواهر زاده ها برخورد می کردند که انگار بچه خودشان بود. پای صحبت های گرمشان نشستم و دوست داشتم هزاران درس نیاموخته مغفول مانده از ذهن ماشینی ام را یک جا یاد بگیرم. از کارهای شبانه روزیشان می گفتند. از دامداری و کشاورزی گرفته تا مغازه داری؛ تحصیلکرده شان سید علی هم از معلمی مي گفت. حسابی عذر خواهی می کنیم که در این ایام پر کار، مزاحم و مانع از کار کردنشان شدیم. جواب یکی از آقایان سید، مرا به خود آورد: 14 خرداد روز رحلت امام، ما کار را تعطیل می کنیم ... باز در ذهنم یک مروری می کنم مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... منتظر هر جوابی بودم جز این. حالا ما بیاییم در دانشگاه مرتب کرسی آزاداندیشی بگذاریم که آیا مثلاً توانسته ایم انقلاب را صادر کنیم ... صغری و کبری هایی را می چینیم که ندای امام مثلاً قلب های مستضعفین را درنوردیده است و خودمان هم شاید ایمان به حرفمان نداشته باشیم ... اما من معنی صدور انقلاب را فهمیدم، معنی عشق و رابطه قلبی بین امام و امت را، معنی ذخایر گمنام نظام را و در یک کلمه صاحبان اصلی انقلاب را با همین یک جمله درك كردم. این جمله چنان مرا به وجد آورده بود که احساس می کردم در یک کنفرانس بین المللی بزرگ انقلاب اسلامی در آمریکا نشسته ام. علاقه پیدا کردم به هر بهانه ای که شده است آنها را به حرف بیاورم، پس شروع کردم از کار و مشکلاتشان سوال کردن. با مناعت طبع سخن می گویند و جالب براي من، کم توقعی آنهاست. در بخش امکانات، خودشان را با زیلايي مقایسه، و خدا را شکر می کنند. جاده خاکی که از آن پایین آمده بودیم را مثل اینکه مدتی است با مساعدت استاندار زیرسازی کرده اند و چه قدر راضی بودند و دعای خیر می کردند.
مشکل اساسی شان در بخش کشاورزی، نبود پمپ قوی آب برای رساندن آب رودخانه به مزارع بود. گله شان از این بود که مسئولان رده بالا یاری می دهند، اما صدایشان متاسفانه به آنها نمی رسد. مشکل از مسئولان رده بالا یا پایین است؟ مشکل از سیاست گذاری ها و بروکراسی های معمول کار عقب بنداز است؟ مشکل از رانت بازی های سیاسی است؟ مشکل از مدیریت نکردن تسهیلاتی همچون وام های زودبازده است؟ مشکل از هر کجا که باشد، نباید اینان قربانی شوند. با خودم فکر می کنم که مسئولان انقلابی استان چه قدر به فکر دردها و مشکلات شبانه روزی صاحبان اصلی انقلاب هستند؟! سید علی آقا از مدرسه می گوید و شغل معلمی اش. مدرسه را که می بینم واقعاً لذت می برم. مدرسه ای نوساز و شیک؛ البته با یک کلاس درس و شش مقطع تحصیلی و یک معلم و آن هم همین سید علی آقا! اسم مدرسه به نام شهید سید قاسم ترسه ده پایینی است که پس از چند سال مفقودی، در همین روستا تشییع می شود. باورش برایم سخت است که از این مناطق چنین دورافتاده هم ما شهید داده باشیم. باز ذهن ماشینی ام را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... مبهوت می مانم و بعد ها تازه متوجه می شوم در روستای آن طرف رودخانه سه شهیدشان را به علت طغیان رودخانه با هلی کوپتر آوردند و تشییع کردند! برای دم مسیحایی هیچ دیواری حائل نیست ... از وضع تحصیل که سوال می پرسم متوجه می شوم که بچه های این جا خیلی رغبت به ادامه تحصیل ندارند و ناراحت می شوم. جای سوال جدی از متولیان آموزش و پرورش استان است که کدامین کارفرهنگی مناسب، کدامین بسته های حمایتی فرهنگی-آموزشی بومی شده از قبیل نشریه، کتاب، کامپیوتر و اینترنت، استاد مشاور، معرفی نفرات موفق استان به عنوان الگو، و از اين قبيل امكانات را برای هدایت تحصیلی این منابع هوش و استعداد، طراحی و به این مناطق ارسال کرده اند؟ ما می گذریم، اما مسئولان به همین راحتی نگذرند و فکر اساسی بکنند برای این صاحبان بی ادعا و خاموش خویش ... نمی دانم تا امروز چه تعداد مدیر استانی به این دهستان آمده اند، اما یکی از آقایان سید تعریف می کرد که چند سال پیش شخصی آمد برای پیگیری توزیع مواد خوراکی و پوشاک در مدرسه که آخر سر متوجه شدیم نماینده رهبری است ... به کنار رودخانه خرسان، مرز قبلی استان کهگیلویه و بویر احمد و استان چهار محال و بختیاری می رویم؛ عظمتش آدم را می گیرد. روی تخته سنگی می نشینم و باز ذهن ماشینیم را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... به هر چه که دیده بودم فکر می کنم و به آب تا دریا شدنش؛ به آرامش بدون آسایش آب خیره می شوم تا دریا شدنش ... و در نهايت به اين مي رسم كه «و نرید ان نمن علىالذین استضعفوا فىالارض و نجعلهم ائمة و نجعلهمالوارثین»
دغدغه هاب رهبر معظم انقلاب اسلامی ، نسبت به مسائل معیشتی مردم بر هیچ کس پوشیده نیست ، اما علی رغم تذکرات ، برخی از مسئولان خود را به ندانستن می زنند . برای یاآوری به این دسته از مسئولان ، گوشه هایی از این دغدغه ها را منتشر می کند . لازم به ذکر است که این متن ، از محتوای سخنان رهبر انقلاب در دیدار با نمایندگان مجلس ششم و در تاریخ بیست و نهم خرداد 1379 بیان شده است .
«البته اولويّتها را در نظر بگيريد. من در پيامى هم كه به مناسبت افتتاح مجلس به شما عزيزان عرض كردم، اين نكته را متذكّر شدم كه همه كارها را دفعتاً نمىشود انجام داد؛ اولويّتها را در نظر بگيريد.
امروز در بعضى از گفتهها و اظهارات، راجع به شأن و شخصيّت و شرف و كرامت انسان در جامعه حرف زده مىشود. اين بلاشك از اصول اسلامى است؛ اما كدام نقض كرامت انسانى بالاتر از اين كه انسانى، رئيس عائلهاى، پدر خانوادهاى، در جامعهاى كه در آن همهچيز هم هست، نتواند اوّليات زندگى فرزندان خودش را تأمين كند؟! كدام تحقير از اين بالاتر است؟! كدام نقض شخصيّت و شرف و كرامت انسانى از اين بالاتر است؟!
برادران عزيز! بعضى از كارها توبه دارد، بعضى از كارها توبه هم ندارد؛ چون اصلاحش ممكن نيست. شما ببينيد در قرآن كريم بعد از «الاّ الّذين تابوا»، در موارد متعدّدى دارد: «واصلحوا». گاهى توبه نسبت به كار شخصى ماست. در مسائل فردى، كار اشتباه و غلطى از ما سر مىزند، بعد هم به خداى متعال عرض مىكنيم: پروردگارا! اشتباه كرديم، غلط كرديم. اين تمام مىشود و مىرود. يك وقت است كه اين كار در صحنه جامعه تأثير مىگذارد؛ واقعيتى را به وجود مىآورد يا از بين مىبرد؛ توبه اين، به اين است كه آن را اصلاحش كنيم. مگر ممكن است هميشه اصلاح كرد؟ مگر در همه موارد ممكن است آبِ رفته را به جوى بازآورد؟ لذا بسيار بايد دقّت كرد.
صبح تا شب كار كند، آخرش به من يا به شما يا به آن مسؤول ديگر نامه بنويسد كه من دو ماه است به خانهام گوشت نبردهام! يك وقت در جامعه گوشت و ميوه نيست، من و شما هم نمىخوريم؛ يك وقت در جامعه امكانات رفاهى نيست، من و شما هم استفاده نمىكنيم؛ يك وقت ايام عيد كه مىشود، فرزندان من و شما هم لباس نو بر تن نمىكنند.
در اين حالت كسى احساس سرشكستگى نمىكند - البلية اذا عمت طابت - اما وقتى همه چيز هست، وقتى كسانى در جامعه با استفاده از فرصتهاى نامشروع توانستهاند براى خودشان آلاف و الوف و زندگيهاى تجمّلى فراهم كنند، وقتى طبقاتى در جامعه هستند كه برايشان پول خرج كردن هيچ اهميتى ندارد، جمع كثيرى از مردم كه در بين آنها رزمندگان و عناصر نظامى و كارمندان دولت و معلمان و روستاييان و مردم مناطق محروم و دور و مناطق جنوب هستند، نتوانند نان و پنير بچههايشان را فراهم كنند، كدام شكستن شخصيّت و شرف انسانى از اين بالاتر است؟! شما مىخواهيد جواب چه كسى را بدهيد؟ شما مىخواهيد دل چه كسى را خوش كنيد؟ شما مىخواهيد چه كسى از شما راضى باشد؟
بله، مسأله معيشت قطعاً در اولويّت اوّل است. معيشت كه نبود، دين هم نيست؛ اخلاق هم نيست؛ حفظ عصمت و عفت هم نيست؛ اميد هم نيست. كسى را كه به موقعيتى دست پيدا كرده، به خاطر اين كه براى رفع نابسامانى و فقر، تلاش و مجاهدت كند و شب و روزِ خودش را صرف نمايد، ملامت نخواهند كرد. اولويّتها را پيدا كنيد. مسائل اساسى جامعه اينهاست.
عزيزان من! شما بدانيد كه دشمن شما، دشمن اين انقلاب، دشمن اين نظام، بُرندهترين حربهاى كه در اختيار خواهد داشت، فقر و گرفتارى اقتصادى مردم است. روى اين مسأله بايد فكر كرد.
گرفتاريهاى اقتصادى مردم، همين بيكارىاى است كه در كلمات شما تكرار مىشود و درست هم هست؛ همين كمبودها و همين مشكلات فراوان است. البته فسادهاى گوناگون، سوءاستفادههاى گوناگون، تبعيضهاى گوناگون، مشكلات ادارى و مشكلات قضايى هم در كنارش هست. اولويّت اوّل براى شما اين است كه اميد مردم را حفظ كنيد. اولويّت اوّل اين است كه شكم مردم را سير كنيد»
«تابناک »
«افشاگري» کلمهاي است که ميتواند هر جمله بي خاصيت، بعد از آن را به تيتري جنجالي در عرصه رسانههاي داخلي تبديل کند. به همين خاطر نيز مسئولان رسانهها به برخي از اخبار غيررسمي و گاه نه چندان مطرح، عنوان «افشاگري» ميدهند تا مخاطبان سرگردان و تشنه خبر را به سوي خود جذب کنند.
جستوجوي کلمه «افشاگري» در موتورهاي جستوجوگر داخلي و خارجي، انبوهي از اخبار و گزارشها را در حوزههاي مختلف اعم از سياسي، اجتماعي، هنري، ورزشي و اقتصادي رديف ميکند.
يک روز، فلان مقام مسئول سياسي اسنادي از فعاليتهاي اقتصادي رقباي خود منتشر ميکند.ديگري حتي کارنامه دوره راهنمايي يک نماينده مجلس را نيز منتشر ميکند تا ثابت کند که مدرک دکتري وي جعلي است. يک روز در ميان، يک کارگردان تلويزيوني از پشت پرده انواع و اقسام فسادها در حوزه هنر و بهخصوص سينما سخن ميگويد.
زماني ديگر يک مقام مشهور از زد و بندهاي سياسي فعالان اقتصادي سحن ميگويد. هرروزه در صفحه اول روزنامههاي ورزشي، مسئولان باشگاههاي مشهور درباره فعاليتهاي پشت پرده رقبا افشاگري ميکنند که معلوم نيست طرف رئيس باشگاه است يا يک زمينخوار بزرگ!
اين موضوع آنقدر همهگير شدهاست که حتي متهمان دادگاههاي بزرگ فساد اقتصادي نيز که همه چيز خود را باخته ميبينند، «افشاگري» را به عنوان آخرين تلاش براي به تعويق انداختن محکوميت خود و يا همراه نشان دادن رقبا در فعاليتهاي مجرمانه خود، به کار ميبرند و از اين طريق سوالات و ابهامات جديدي در روند دادرسي به وجود ميآورند.
«افشاگري» اگرچه به عنوان يک «ترفند» در همه حوزهها و در کشورهاي مختلف به کار گرفته ميشود اما همهگيري آن در کشور ما نشان از آن دارد که اين موضوع در حال تبديل شدن به يک «بيماري» است؛ بيمارياي که هم روان افراد را پريشان ميکند و هم بر گستره برخي بيماريهاي اجتماعي ميافزايد. در اين باره، چند نکته حائز اهميت است:
1-افشاگري چندان که از ابتداي اين نوشته برميآيد، موضوع چندان نامطلوبي هم نيست.
افشاي مفاسد در حوزههاي مختلف از سوي افراد، مسئولان و رسانهها اگر با مستندات محکم وغيرقابل خدشه همراه باشد، ميتواند جلوي فساد را بگيرد اما چيزي که در اين مورد در کشور ما ديده ميشود، استفاده هرروزه و بلکه هرساعته از اين «اهرم» است، موضوعي که گاه بدون هيچ سندي اعلام ميشود. اين اتفاق حتي اگر با اسناد همراه باشد، تکرار آن در فضاي عمومي جامعه، آن را به صورت موضوعي عادي درميآورد که ديگر حساسيت مخاطبان و مسئولان پيگير را برنميانگيزد.
2-رواج پديده افشاگري ميتواند به عنوان يک خطر مهم بر سر راه پيشرفت جامعه در مسير فرهنگ، اقتصاد و سياست و... قرار بگيرد و آن ايجاد بياعتمادي عمومي به نهادها و افراد مسئول در حوزههاي مختلف است. بدون ترديد بياعتمادي افراد جامعه به مسئولان و نهادهاي حکومتي ميتواند بهازهمگسيختگي در بسياري از حوزهها منجر شود. در اين موقعيت افراد جامعه هيچ ارتباطي ميان خود و نهادهاي حکومتي نميبينند و آنها را از جنسي ديگر ميشناسند که نه دغدغههاي آنان را ميشناسند و نه عزمي براي فهميدن آنها دارند.
3-بيتوجهي نهادهاي قانوني کشور به اين افشاگريها -به بهانه اينکه ممکن است به آنها رسميت داده شود- سبب ميشود اين افشاگريها به صورت شايعات خزنده پايههاي اعتماد و احترام در جامعه را لرزان کند. گاه ديده ميشود نه از افشاکنندگان سند و مدرک خواسته ميشود و نه افشاشوندگان به مراجع قضايي احضار شده و از آنان توضيح خواسته ميشود. طبيعي است که اين موضوع به صورت بلاتکليف در جامعه رها ميشود و اين، «افکار عمومي» است که در غياب دستگاه قضايي، قضاوت و حکم صادر ميکند؛ حکمي که معلوم نيست چقدر متکي به دلايل و قرائن درست و متقن باشد.
4-بازتاب افشاگريها در عصري که رسانهها مرزهاي کشورها را برداشتهاند، تنها به يک جغرافياي خاص محدود نميشود بلکه به محض آنکه موضوعي رسانهاي شد هم نوجواني در محرومترين روستاهاي ايران از آن باخبر ميشود وهم تحليلگري در پيشرفتهترين شهرهاي غربي. اين روزها هرکس که از پديده «اينترنت» بهرهمند باشد، ميتواند از روابط غيررسمي و غيراخلاقي فلان سياستمداري که طعمه افشاگري «ويکيليکس» در قلب اروپا شدهاست، باخبر شود.
دلايل ديگري نيز ميتوان آورد که نشان ميدهد پديده «افشاگري» با اين شکل و شمايل، در کشور ما نه تنها دردي از دردهاي ما دوا نميکند بلکه خود زخم مضاعفي خواهد بود که به حال خود رها شدهاست.
از منظري ديگر نيز، ميتوان اين پديده را به «روباتي ويرانگر» تشبيه کرد که اگرچه در ابتدا براي سازندگان آن به خوبي کار ميکند و از آنان فرمان ميبرد اما بدون ترديد و بهزودي به هيولاي غيرقابل کنترلي تبديل ميشود که خالقان خود را نيز نشانه خواهد رفت. کم نبودند حاميان افشاگريهاي جنجالساز که اندکمدتي بعد، خود نيز قرباني افشاگري شدند. به نظر ميرسد «افشاگري» نيز بايد هدفمند شود؛ تا اهرمي باشد براي پالايش جامعه از پلشتيها و ناپاکيها نه وسيلهاي براي تسويه حسابهاي شخصي و سياسي.
به قلم فضل الله ياري
بوي جوي موليان آيد همي ياديارمهربان آيد همي
ريگ آموي ودرشتي راه او زيرپايم پرنيان آيد همي
قلعه كلات دشمن زياري زادگاه من است،بخاراي من،بخاراي فراموش ناشدني من،چراكه((حُبّ الوطن مِنَ الايمان)) دوست داشتن بخشي ازايمان انسان است.آنگاه كه فاصله صعب العبورقلعه كلات دشمن زياري با اسب واستروالاغ وپاي پياده تاراك ودهدشت طي مي شد،شايد حتي خوش باورترين ودورانديش ترين افرادايل دشمن زياري تصورنميكرد كه روزي با انديشه هاي بلند ودستان تواناي فرزندان ايران زمين،درشتي وسرسختي طاقت فرساي اين راه به پرنيان وحريرنرم تبديل گردد،امّا خداوند عمروعزّت دادوزنده مانديم وديديم ولمس كرديم كه چگونه درزيرسايه ي حكومت جمهوري اسلامي ايران ودولت هاي برخاسته ازبطن مردم وباتلاش وهمت شبانه روزي دليرمردان عرصه هاي نبرد يعني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درمنطقه محروم ودورافتاده اي چون قلعه كلات دشمن زياري بزرگترين تونل درجنوب غرب كشوربه طول قريب به سه كيلومتراحداث وافتتاح گرديد؛تونلي كه درواقع دالاني بهشتي است كه از منطقه روستاي قلعه راك دشمن زياري شروع شده وازقلعه كلات دشمن زياري سربر مي آوردو به قول رودكي سمرقندي : ( ريگ آموي ودرشتي راه را زيرپايم پرنيان سازد همي)وقتي به جاي آن همه گردنه ومسيرطولاني وطاقت فرسا طول تونل راطي كردم ،هزاران درود ومرحبا نثارانديشه هاودستان توانمندي نموده ام كه بامهارت وخلاقيتي وصف ناشدني ،چنين شاهكاري راتقديم مردم اين منطقه كرده اند. باخودگفتم وبرخويش باليدم ازاينكه يك روزفرزندان اين سرزمين اسلامي بادست خالي ومشت گره كرده وباحداقل امكانات وادوات جنگي درمقابل همه ي قدرت هاي تابيخ دندان مسلح مردانه جنگيدند ومعجزه آفريدند وحقارت دشمنان را رقم زده اند وامروز دريا وزمين وآسمان راقرق كرده اند به گونه اي كه بدون اذن واجازه ي آنان نه پرنده اي ياراي بال زدن درآسمان اين مملكت رادارد ونه نهنگي دربستردريا اجازه ي ورود به حريم آبي مارا وآن زمان كه(( پهباد))هواپيماي جاسوسي بدون سرنشين شيطان بزرگ رابه خاك ذلت نشاندند ورمزگشاييش كرده اند،براي هيچ كس جاي ابهامي باقي نماند كه ((بايدباورمان شود كه ما ميتوانيم)) واين واقعيت چه زيبا باآرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درورودي تونل قلعه كلات حك گرديده است.ازاين رو من وهمه فرزندان اين ديارآن رابرلوح دل خويش حك مينماييم وباورمان ميشود كه اگرسپاه نبودمملكت نبودوباورمان ميشود كه دولت جمهوري اسلامي ايراني عدالت ورفاه وعزّت توزيع مي كند. به اميدآن روزكه همه ي مناطق محروم كشورمان درزيرسايه ي همتّ دولت جمهوري اسلامي ايران ونيروهاي مخلص فداكارسازنده ي رزمي،سپاهي،بسيجي،ارتشي و....به رفاه وآسايش وآباداني كامل برسند.انشاءالله
ابراهيم مهرجو دانشجوي دكتري اقتصاد علوم تحقيقات تهران ازديارايل غيور دشمن زياري
مدتی است که موضوع تغییر نام استان و حواشی آن در کوچه و خیابان مطرح شده بدلیل مشغله کاری و اوضاع بد اقتصادی درگیر معاش هستم و بد و راز خبرهای استان زندگی می کنیم تا اینکه داد و فریاد یک مجنون کوچه کرد در خیابان من را متوجه خود کرد سوال کردم چرا ناراحتی گفت اسم استان و هویت پدرانمان را می خواهند عوض کنند آنجا بود که پی بردم وی عاقل دیوانه هاست و ما مجنون هستیم.تمامی بدنم غرق در تب و لرز شدیدی از شرم در برابر وطنم و نیاکانم شد دست به قلم شدم و نصایح ذیل را به حامیان این طرح ناشایست عرض می نمایم.این توهین به یک نفر نیست بلکه به ریشه و هویت و تمامیت ارضی و نیاکان ماست در طول تاریخ افتخار ما ایرانیان به این است که بیگانگان زیادی چشم طمع به این آب و خاک عزیز و مقدس داشتند و با تجاوز خود پا در این خاک گذاشتند هرچند که با ریختن خون های پاک نیاکان ما وارد این مرز و بوم شدند. اما در زمان کمی با درایت و هوش این مردم، متجاوزان غرق در فرهنگ و آیین این ملت شدند و فرهنگ ایرانیان غالب بر آنان شد با وجود بزرگ مردی چون حکیم طوس شاهنامه پس از 30 سال رنج فردوسی گرداوری شد و با فداکاری این مرد بزرگ به دست ما رسید تا حافظ زبان و فرهنگ فارسی شود. و فرهنگ نیاکان خود را حفظ نمایند اما متعجبم که چرا خود ایرانی تیشه برداشته و به ریشه و هویت ایرانی می زند از قول افکار عمومی استان می گویند حامی این طرح استاندار و مدیران ارشد استان به ویژه مدیران غیر بومی هستند اگر واقعیت این باشد جناب استاندار و دوستانش با فرهنگ و قدمت و هویت این مرز و بوم آشنا نیستند دوستان عزیز مردم این استان همانند سایر لرهای دیگر ایران زمین از نژاد بزرگ و ریشه دار پارس هستند و فرزندان بزرگانی چون کوروش بزرگ و خشایار این سردار پر افتخار هستند که هنوز بعد از هزاران سال یونانیان به محض شنیده شدن اسم خشایار شاه این بزرگ مرد ایرانی جان و تنشان به لرزه در می آید نیاکان ما بنیانگذار سلسله هخامنشیان هستند که با درایت و اقتدار مادی و معنوی و احترام به عقاید تمامی ملت دنیا بزرگترین امپراتوری تاریخ بشریت را تأسیس کردند که مرز نمی شناخت و اکثر نقاط کره زمین را شامل می شده، فرزندان این بزرگان به ریشه و هویت خود می بالند و احساس غرور دارند لذا مردم این استان بی هویت نیستند، تمامی کوها و دشتهای این دیار نشان از شجاعت و میهن پرستی جد ما آریو برزن داشت که اسکندر وحشی این بی تمدن متجاوزگر را به ذلت نشاند هنوز بعد از هزاران سال موقعی که پا در دل کوههای با صلابت این دیار به ویژه تنگه پارس همیشه استوار می گذارم صدای غرش و فریاد آریو برزن و سربازانش را می شنوم که می گویند فرزندانم ما از جان خود گذشتیم که ایران و ایرانی بماند پس جانتان را فدای ایران کنید این چشمه های جوشان که از دل کوههای این منطقه می جوشد سرچشمه آن خون سربازان آریو برزن است گویی این آبها مقدس هستند و باید تمامی فرزندان پارس بدن خود را در آن چشمه ها بشویند تا غیرت و ایران پرستی وارد سلول ها و رگ های آنان شود اما چه حیف که روح و تن نیاکان ما در گور می لرزد چرا که یک شب هم آرام نمی خوابند چطور آرام بگیرند وقتی که در خاک خانه خود عده ای می خواهند واژه های بیگانه ای را جایگزین ریشه و فرهنگ آنها کنند با تمام وجود حس می کنم که روح آریو برزن سرگردان در این منطقه شاهد اعمال ماست و با تمام قدرت می خواهد به ما بگوید جلوی این تجاوز را بگیرید تا من آرام بخوابم، جناب استاندار از ایران باستان دور می شوم و با تاریخ معاصر بویراحمد و این استان آشنایت می کنم. نبرد تنگ تامرادی و رشادتهای کی لهراس بویراحمدی را بخوان نبرد بزرگان بویراحمد با شیخ خزعل را بخوان که ادای مالکیت خوزستان را داشت اما سلحشوران بویراحمدی شیخ خزعل را به خاک و خون کشیدند، رشادتهای بویراحمدی ها در حمایت از شاه اسماعیل صفوی در جنگ چالدران را مطالعه کن، دلیری بویراحمد در مقابل حکام بی ریشه و بی لیاقت قاجار را بخوان که در خصوص همین مقابله شکایت سرکنسول گری انگلیس در اصفهان علیه بویراحمدی ها را موجود می باشد، شجاعت بویراحمدی ها در مقابل تیمور لنگ را بخوان که مردانه ایستادگی کردند به طوری که در کتاب منم تیمور جهانگشاه ترجمه نویسنده بزرگ ذبیح الله منصوری آورده شده که تنها دو طایفه در مقابل من ایستادگی کردند یکی لاله زارها در افغانستان و دیگری بویرها در سرزمین پارس و در پایان حضور این مردم شجاع در حمله صدام بعثی را بخوان که این همه شهید و جانباز و آزاده گواه این مردانگی ایست و حاضر نشدند وجبی از خاک مقدس ایران نصیب بعثیان شود جناب استاندار، نام گهگیلویه و بویراحمد بی ریشه و نامأنوس نیست شاید جناب عالی و دوستان همفکرتان به خود زحمت نداده اند در این مورد مطالعه کنند دور از انصاف است در این خاک زندگی کنی اما هیچ در مورد فرهنگ این مردم ندانی پس به خود زحمت دهید و کمی بیشتر مطالعه کنید. واژه کهگیلویه یا رم جیلویه که در ادوار مختلف تاریخی ذکر شده هم از نام های یکی از سرداران آریایی بوده و هم از مناطق مهم استان پارس جنوبی بوده و الان شهرستانی مهم استراتژیک و بزرگ است که ایلات بویراحمد، دشمن زیاری، بهمئی، طیبی را در بر می گیرد که اکثریت جمعیت ساکن در مرکز و حومه آن تا کوه خیز و همچنین تنگ پیرزال، تنگ سپو، کوه نیر وتا سرحدات چرام و سوق و منطقه پشته زیلایی تماماً بویراحمدی هستند. گچساران از دوگنبدان تا دشت لیشتر و خیرآباد از دشت گز تا رود زهره و همچنین مناطق دیل و آرو و اسپر و دشت مور از ایل بویراحمد هستند و قسمتی از بویراحمدی ها سکونت چندین ساله در منطقه باشت و باوی دارند. چرام از بردیان تا فشیان، تل بابونه و سرفاریاب تا سادات امامزاده علی و مناطق اطرافش همه جزء ایل بزرگ بویراحمد هستند. شهرستان بویراحمد و دنا هم که تمامی جمعیت آن از ایل بزرگ بویراحمد هستند، جناب استاندار واژه بویراحمد قدمت طولانی دارد و واژه تاریخی ایست که در متون تاریخی و کتیبه های قرن های گذشته از آن نام برده شده است مثلاً در کتیبه ای در گدارتخته بهمئی بین منطقه لیکک و کت بهمئی نام یکی از بزرگان بویراحمد به نام ملک شاه بویراحمدی(کی ملک اول به سال 856 هجری قمری) حک شده است. سخن را کوتاه می نمایم و توصیه می کنم در تصمیم گیری به این مهمی که مربوط به ریشه، و هویت یک قوم و نژاد است باید یک رفراندوم قانونی صورت گیرد و نظریات تمامی مردم، بزرگان، نخبگان و منتخبین مردم در مجلس شورای اسلامی اخذ شود سپس تصمیم گیری شود نه به این شکل تهاجم به فرهنگ و نیاکان ما شود امیدوارم در اسرع وقت با درایت و تیز بینی جناب استاندار و دوستان هم فکرش این موضوع در نطفه خفه شود چرا که کهگیلویه و بویراحمد جاودانه در تاریخ این سرزمین بود و می ماند.
کوروش پورک پور
عشوندی، فرهاد - او که باید برای مدال طلای المپیک می جنگید حالا کابوس هر شبش سرشاخ است با طناب دار.
فاجعه ای دیگر و حالا همه مفتش شده ایم . یکی جان باخته و قاتل کیست؟ یک قهرمان سرشناس ملی. قهرمانی که در آبادی محرومش ، بر سر آبتنی در برکه با گروهی درگیر شده و به شیوه ای غیر قابل باور ، دو گروه به سوی هم آتش گشوده اند و ضربه قهرمان جان انسانی بی گناه را گرفته. دعوایی بر سر تعصبات هیجانی و پایانی تلخ و جبران ناشدنی.
باورش سخت است ؛ باور قاتل صدا کردن پسری که کمتر از دو سال قبل چطور با اقتدار توانست پشت همه حریفان را به تشک بچسباند و نفر اول یکی از اوزان سخت کشتی در بازی های آسیایی گوانگجو شود. یکی از همان مدال هایی که رئیس وقت سازمان ورزش و رئیس کمیته ملی المپیک بر سر انداختنش بر گردن جوان قهرمان ، تا حد درگیری فیزیکی پیش رفتند. همان دعوای معروف حضرات بر سر اینکه چه کسی مدال قهرمان عزیز را به گردنش بیاندازد، یکی از معروف ترین جدال هایش پس از قهرمانی جوانی بود که امروز به اتهام قتل ، محاکمه می شود آن هم به اتهام قتل عمد.
چند ماه بعد از آن قهرمانی اما چه اتفاقی افتاد؟ چه کسی سراغی گرفت از جوانی که در اردوی تیم ملی ، نمونه دوپینگ اش مثبت اعلام شد ؟ چه کسی تا روز اعلام خبر این جنایت از متهم خبری گرفته بود که اصلا یکسال اخیر را چه کرده؟ چگونه شد که قهرمان صاحب شانس المپیک مان حالا باید تمام رویایش این باشد تا شاید خانواده ای داغدیده از خون عزیزشان بگذرند و شاید حلقه دار را از گردنش دور کنند؟
چه حسی دارند امروز ، آنها که بر سر تصاحب افتخار آویختن مدال طلایش اگر می شد به روی هم آتش می گشودند؟ شاید ، شاید حس شان این باشد که چطور چنین کسی را با کاروان مان برده بودیم! چطور به او نزدیک شدیم و...
و هیچ نمی گویند از غفلتی که حاصلش می شود این رخداد ، می شود قصه شوم اکبریان یا کدخدایی و خداداد.
می شود تراژدی تلخ سوختن علی حسینی ها و آنچه شاید می تواند در انتظار طالب نعمت پور یا دو قهرمان تیر و کمانی باشد به ناحق از المپیک باز شان داشتید.
چه کرده ایم ما؟ چه می کاریم در ورزش مان و چه قرار است درو کنیم؟ همه با افتخار از پی آنیم تا اولین نفر ، خبر این واقعه تلخ را پوشش دهیم و از این بنویسیم که ورزشکاری در رشته پهلوانی دستش به خون بی گناهی آغشته شده . نه اینکه قصد بر مظلوم نمایی باشد که هر کار تاوانی دارد و این قهرمان سابق باید در پیشگاه دستگاه قضا ، به انتظار اجرای عدالت بنشیند .
او متهم است اما مهم تر نه این قهرمان سوخته که سرمایه هایی هستند که جرقه ای می خواهند تا شعله ور شوند و فقط افسوس شان برای مان بماند. تا یکی شوند مثل اینکه امروز به جای جدال بر سر طلای المپیک باید با کابوس اعدام سر شاخ شود.
آقایان مسئول رفتارهای امروز شماست که حوادث فردا را می سازد. ورزش که قرار بود مرهمی باشد بر دل مردم به تنگ آمده از گرانی ها ، دعواهای سیاسی و مشکلات اجتماعی حالا چه حسی به آنها می دهد؟ روزگار زار فوتبالش ، استرس حذفش از المپیک بر سر دعواهای بر سر صندلی شمایان و حالا سرخوردگی ناشی از باور اینکه قهرمانان شان غیر از شکست های متوالی در میادین حساس باید در قامت مجرم هم محاکمه شوند.
شما دوستان مسئول ؛ آیا یکی از مسئولیت های تان نیست که به فکر حفظ سرمایه های جوان کشور باشید؟ نه البته تا وقتی که می توانید به فکر حذف کرسی های رقیب باشید و با نوشتن توصیه نامه برای جذب فرزندان معزز جمعی از مقامات مسئول در تیم های متمول فوتبال ، به بقای دوران مدیریت تان امیدوار تر باشید ، اصلا شما را چه باک که جویای حال چند بچه شهرستانی از روستاهایی محروم!
اما این حادثه تلخ و هزاران اتفاق تلخ مشابه ، برگی ست در کارنامه های تان در قبال مردم ورزشدوست که تا ابد به یادگار می ماند. اگرچه شما را این روزها ، هیچ مشغله ای شیرین تر از آوردگاه لندن نیست. جایی که شاید چند جوانی از همان شهرستان های دوردست باشند که بتوانند کاری کنند تا دستان مبارک تان ، مفتخرشان کند به گردن آویز طلا!
بزرگترين نقش برجسته دو شهرستان ممسني و رستم بهنام نقش برجسته كورنگون يا كورنگان عيلامي در شرف نابودي است. اين نقوش به فاصله 10كيلومتري جنوبغربي شهر مصيري مركز رستم و جنوب روستاي سهتلون بر فراز يك پرتگاه مشرف به رودخانه فهليان واقع شده است. نقش برجسته كورنگون در سال 1303 بهوسيله پروفسور ارنست هرتسفلد آلماني مورد كاوش علمي باستانشناسي قرار گرفت و قدمت تاريخي آن به 2400 سال پيش از ميلاد مسيح يعني يك هزاره پيش از ورود آرياييهاي به فلات ايران برآورد شد. تصوير حجاريشده بر صفحه كوه كورنگون عبارت است از يك جفت الاه و الاهه كه اطراف آنها را صفهاي پرستش كنندگان احاطه كرده است. الاه و الاهه با كلاههاي شاخدار خود روي تختي از چنبره مار نشسته و ظاهرا پرستش مار در ايران و هند قديم قبل از پيدايش آرينها معمول بوده است. نقش برجسته كورنگون عيلامي كاملا بومي است و بعضي از جزييات آن اصل سومري (دولت سومريان در سه هزار سال پيش از ميلاد) را نشان ميدهد. مثلا تاجي كه بر سر الاه و الاهه نقش شده با شاخهاي منفصل از يكديگر، در دوران سومر قبل از دوره آكاد (طايفهاي از بنيسام كه حدود سه هزار سال قبل از ميلاد در كلده سفلي زندگي ميكردند) فراوان ديده شده است. الاه در دست خود ظرفي گرفته كه پر از آب حيات بوده و به سوي صفهاي پرستشكنندگان خود روان كرده است. پرستش كنندگان اين نقش برجسته بيش از 40 نفر بوده كه تعدادي از آنها در دورانهاي گذشته به وسيله عوامل طبيعي به ته دره سقوط كرده و احتمالا به درون رودخانه فهليان كه مشرف به نقش برجسته است، فرو افتادهاند، يا زير خروارهاي شن و ماسه رودخانه مدفون شده يا آب رودخانه آنها را با خود برده و معدوم كرده است.تاكنون نسخهاي همانند نقش برجسته كورنگون نه در بينالنهرين و نه در نقاط باستاني جهان باستان پيدا نشده است. تقريبا يك نمونه يا نسخهاي ثاني از نقش برجسته كورنگون شهرستان رستم در نقش رستم نزديك تختجمشيد مدفن شاهان هخامنشي ديده ميشود كه تا نيمه دوم قرن سوم ميلادي پابرجا بوده ولي بعدا آن را محو و صورت بهرام دوم را بر آن نقر و تعبيه ميكنند. جزيي از اين اثر محوشده كه در گوشه راست تصوير نقش رستم ديده ميشود هنوز چنبره مارها و دو الاهه با لباس سومري روي تخت نمايان است و همچنين يك نقش زن شبيه زنهاي موجود در نقش برجسته كورنگون شهرستان رستم به عين ديده ميشود كه كاملا سالم و دستنخورده است. بنابراين اين نقش بايد در زماني نزديك به حجاري كورنگون عيلامي شهرستان رستم تعبيه شده باشد يعني حدود 2400 سال قبل از ميلاد. به هرحال نقش برجسته كورنگون يك عبادتگاه مهم عيلامي در شهرستان رستم بوده است و اين نقش ثابت ميكند كه نفوذ و تمدن عيلام در آن زمان تا حدود شهرستانهاي ممسني، رستم، مرودشت و پرسپوليس توسعه داشته است.هرتسفلد در سال 1303 يك ديوار آجري در منطقه تل اسپيد شهرستان رستم كشف كرد كه نام پادشاه عيلامي (شتروك نهونته) بر آن كتيبه شده بود و متعلق به 1200 سال قبل از ميلاد بوده است. اين كتيبه با خط عيلامي در موزه ايران باستان مضبوط است. در ادامه اين گفتار بايد متذكر شويم كه گور دخمه دوطبقهاي داو دختر (دي و دوور) شهرستان رستم كه مربوط به 650سال پيش از ميلاد است و همچنين نقش برجسته بهرام دوم ساساني در منطقه سراب بهرام و معبد شيرين و فرهاد در منطقه جوزار جاويد بكش و كتيبه و گور دخمه فهليان از توابع شهرستان ممسني هم به علت بيتوجهي در شرف نابودي است.اثر ارزنده گور دخمه دوطبقهاي داو دختر (مادر و دختر) شهرستان رستم فارس كه بر تمامي گور دخمههاي هخامنشي و غير رجحان دارد، تاكنون نه در جهت مرمت آن و نه يك تحقيق عالمانه درباره آن صورت نگرفته است. اين اثرهاي ارزشمند كه ميتوانند سيل گردشگران داخلي و خارجي را بهسوي خود جلب كنند و جاي طلاي سياه (نفت) را بگيرند و در توليدات ناخالص ملي از نظر گردشگري سهم بسزايي را ايفا كنند، چرا مورد كمتوجهي و بيمهري مسوولان ذيربط و ذيصلاح ميراث فرهنگي، صنايعدستي و گردشگري قرار ميگيرند و حق آنها ناديده گرفته ميشود؟ بودجههاي كلان و هنگفتي كه همهساله براي ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري ما تخصيص داده ميشود، چرا سهمي از آنها در امر مرمت، بازسازي، محوطهسازي، فنسكشي برپايي سايبان روي اثرهاي ارزنده اين دو شهرستان (ممسني و رستم)، كاوش علمي آنها و در آخر بسترسازي جهت جلب توريست و گردشگر به كار گرفته نميشود؟ از مقامات ذيصلاح سازمان ميراث فرهنگي، صنايعدستي و گردشگري كشور مخصوصا فارس خواهانيم كه توجه خود را به حمايت و مرمت آثار تاريخي ارزنده دو شهرستان ممسني و رستم معطوف كنند و نگذارند اين بسترهاي پايدار و ارزنده كه شهرت جهاني دارند به حال خود رها و در عصر ما معدوم و نابود شوند. بر ماست كه اين بسترهاي ارزشمند را براي نسلهاي آينده حفاظت، مرمت، بازسازي كنيم و پاس داريم تا آيندگان از وجود آنها استفاده بهينه را ببرند و به ما درود فرستند.
حسن حبيبي فهلياني
الف- راستگو* شنیده می شود یکی از مسئولان در حال تماشای برخی تصاویر در خبرگزاری فارس بوده است که ناگهان کمی تا قسمتی ناراحت می شود و نامه ای می نویسد. از فردای آن روز فروش کراوات ممنوع می شود و ماموران به مغازه هایی که کراوات می فروختند تذکر می دهند! چند روز بعد همان آقایی که نامه زده بود باز هم از همان نوع تصاویر در خبرگزاری ها می بیند! این بار تلفنش را برداشته و دستورش را به طور شفاهی می گوید! ماموران آن موقع است که متوجه می شوند به دلیل دستخط بد آقای دستوردهنده و ایضاً دستگاه فکسی که مدلش چینی بوده است، کلمه "کراک" را "کراوات" دیده اند!
* شنیده می شود در راستای مهربان بودن بیش از حد و اندازه ی برخی از مسئولین، آنها دیدند این روزها به دلیل عدم وجود اخبار حاشیه ای، رسانه های آن ور آبی حال و روزشان به گیر دادن به لباس خانم مذاکره کننده ی هسته ای افتاده است(!) برای آجر نشدن نان آنها و دادن خوراک خوب به رسانه هایشان، تصمیم به جمع آوری کراوات گرفتند!
* شنیده می شود برخی از محققان داخلی بدون بهره گیری از دانش این سوسول های خارجی کشف کرده اند که کراوات کلاً چیز مزخرفی است و نه تنها همه ی خلافکاران و مفسدان اقتصادی کراوات می زدند، بلکه همه ی شخصیت های منفی کارتون ها، از جمله روباه مکار، گربه نره، آقای پتیول (که سگی مشهور داشت!) و ... هم کراوات می زدند! و کلا اگر کراوات از همان ابتدا وجود نداشت، حتی دایناسورها هم منقرض نشده و لایه ازون هم سوراخ نمی شد! و کلا هر چه می کشیم از این کراوات می کشیم و اگر کسی کراوات نزند حتی مرغ هم ارزان می شود!!
* شنیده می شود جمع آوری کراوات و گیر دادن به کراوات فروشی ها به این دلیل انجام می گیرد که خانم ها بدانند همه در برابر قانون مساوی هستند و خانم ها فکر نکنند چون خانم هستند برخی تذکرها را دریافت می کنند! در همین راستا تقاضا می شود برای آنکه خانم ها بیش از پیش احساس رضایتمندی بهشان دست دهد به آقایانی که آستین کوتاه و یا شلوار جین می پوشند هم تذکر داده شود و آنها را روی یک پا در پیاده روها نگه دارند تا مردم بهشان بخندند!
* شنیده می شود یکی از مسئولان در پاسخ به این سوال که: "کمربند هم یک چیز غربی است، چرا با آن برخورد نمی کنید؟!" کمربندش را محکمتر بسته و گفته است: "برخی مواقع ، برخورد با یک معضل، معضلاتی بزرگتر بوجود می آورد!"
* شنیده می شود عادل فرودسی پور ضمن حمایت از جمع آوری کراوات ها گفته است: "کراوات خیلی بد است! وقتی علی دایی هم یکبار کراوات زد و رفت خارج و جایزه اش را گرفت. دچار ضعف در فوتبالش شد! اگر کراوات نبود و فوتبالیست های ما کراوات نمی زدند الآن حداقل شش هفت باری در جام جهانی قهرمان شده بودیم!"
* شنیده می شود همان مسئولی که کشف کرده است قانونی وجود دارد که فروش کراوات ممنوع است، فردای همان روز قانون اساسی را ورق زده است و بعد از دیدن برخی اصل های آن گفته است: "عجب!"
توضیح خیلی مهم: تمام شنیده های ما تخیلی و کذب محض بودند! نگید نگفتید!
منبع /عصرایران
بدنبال انتشار مطلبی بنام اینجانب با عنوان فرق دوم و سوم خرداد در سایت عصردنا ،فضایی از شیطنت و پرده دری و نفاق افکنی و هتاکی بوسیله گلهای خرزهله ی عرصه مجازی شکل گرفت که توضیح مفصل آنرا در مطلبی با نام گل خرزهله ارائه داده ام،حال اصل مقاله تهیه شده را عرضه میدارم.اینکه در آن هیاهو اقدام به انتشار این مطلب ننمودم از این جهت بود که در آن گرد و غبار منتظر فروکش کردن جنجال آفرینی و خالی کردن عقده هایشان بودم تا چند روزی احساس کشف عظیم کنند و از این حیث اظهار شادی !؟
حال با احترام به بعضی از نظردهندگان که از جاده حق و انصاف خارج نشدند و تشکر از سایت راک نیوز که در دفاع از حرمت قلم و فرهنگ به بداخلاقی های شکل گرفته مطلبی به رشته تحریر در آورد(1) ، اصل آن مقاله را تقدیم خوانندگان اهل فهم و درک و دارای شخصیت اجتماعی می نمایم و طبیعی است که انتظار دارم تا با نقد منصفانه شما وافع شود:
دوم یا سوم خرداد کدامیک ؟
ملتهای بزرگ در طول تاریخ حیات خود روزها و مناسبتهای مختلف و تلخ و شیرین دارند که هر کدام یادآور دلاوریها و شجاعت ها و یا شکست و خواری و تحقیر آنهاست .در این رابطه تلاطم و تعدد و تنوع حوادث و رویدادهای تاریخ ایران مملو از هزاران فراز و فرود است که هر یک جای تامل و بحث و بررسی دارند که یکی از مهمترین حوادث تاریخ معاصر را باید سوم خرداد سال 1360 بدانیم.
خردادماه در تاریخ ایران پر از تحولات و هیجان و شوق و غم است در حالیکه 15 خرداد42 ورق زرین شکل گیری تحول نوین اجتماعی با صبغه دین و مرجعیت را رقم زد و قیامی تاریخساز را پدید آورد"روز تجدید حیات مجدد اسلام " (2)اما در چهاردهم همین ماه آن مبدع و خالق انقلاب که خود انتظار فرج از نیمه خرداد میکشید دارفانی را وداع گفت .(3)
در سال 1360 بعد از یکدوره طولانی از شکست پیاپی و تحمیل قراردادهای ننگینی چون گلستان و ترکمانچای و آخال و پاریس و.......با از دست دادن سرزمینهای زیادی،ناگهان در نبردی کاملا نابرابر نوار این تکرار شکستها و جداشدن منطقه ای از کشور پهناور ایران پاره شد و طعم لذت بخش آزادسازی خرمشهر و پیروزی یک ملت بخودآمده را چشیدیم.
در سال 1376 بدنبال برگزاری هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی یک چهره روحانی معتقد به اساس و اصول انقلاب و امام(ره)بوسیله مردم طی فرایندی مطابق با قانون اساسی انتخاب شد اما مدتی نگذشت که حیله گرانی تلاش کردند تا این روند طبیعی و قانونی را با پیرایه ها و حواشی سازی غیر منصفانه و دور از اندیشه های امام راحل تبدیل به چماقی در برابر نظام کنند :از گفتگو " کفت و کو" ساختند ،پوسته هایی شکسته شد،پرده هایی بالا رفت و چهره نفاق رسوخ کرده در فضای دوم خرداد مطالباتی فراقانونی را طرح و روز بروز هیجان و التهاب و بحران آفرینی کردند که سرانجامی ناکام گرایانه یافتند و با همان پله رای مردم در سوم تیر ماه 1383 به پایین کشیده شدند.
حال این سوال مطرح است که دوم یا سوم خرداد کدامیک در تاریخ ایران ماندگار و حیات بخش و تحول زا میباشند ؟
آیا دوم خرداد جز تکرار انتخاب قانونی یک رییس جمهور با رای مردم است ؟
برای پاسخ به تاریخ و تداوم آرمان شهدا کدامیک تاثیر گذارند و میتوانند نقش الگوسازی داشته باشند؟
منبع/نازسحر
هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک ، چه بر سر سرداران قرارگاه نصرت آمد. شاهدان می گفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم 4 به زمین نشسته اند
مشرق نوشت: علی هاشمی به سال 1340 در اهواز دیده به جهان گشود .
علی دوران کودکی اش را در کوچه پس کوچه های منطقه «عامری» سپری کرد و در نوجوانی خانواده اش به منطقه «حصیرآباد» اهواز نقل مکان نمودند. 17 ساله بود که آتش انقلاب به دامان رژیم پهلوی افتاد و علی نیز یکی از جرقه های برخاسته از این لهیبِ طاغوت برانداز بود.
پس از پیروزی نهضت روح الله بر طاغوت داخلی ، علی هاشمی جوانان انقلابی حمیدیه را به یاری جوانان انقلابی «حصیر آباد» و «آخر آسفالت» اهواز سامان داد و سپاه حمیدیه توانست پیش از شروع جنگ در برقراری امنیت و مبارزه با اشرار و ضد انقلاب و قاچاقچیان اسلحه و مهمات نقش موثری ایفا نماید. با شهادت «نظر آقایی»فرمانده ی سپاه حمیدیه ، علی که در آن زمان مسئولیت تبلیغات را بر عهده داشت ، به فرماندهی منصوب شد. همزمان با تلاش در معرکه ی پاسداری از انقلاب اسلامی ، علی در رشته ی پزشکی دانشگاه مشهد پذیرفته شد اما با حمله ی سراسری ارتش بعث به خاک ایران ، ترجیح داد دانشگاه جنگ را برگزیند.
با شروع جنگ تحمیلی علی هاشمی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی سپاه دشمن پرداخت.
با شکل گیری یگان های رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ 37 نور شد و با این یگان ، در عملیات «الی بیت المقدس» در آزادی خرمشهر سهیم گردید. درآستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل شده و علی هاشمی فرمانده سپاه سوسنگرد رسید و بعدها، از دل همین سپاه منطقه ای بود که ، «قرارگاه نصرت» پدید آمد.
و در سومین سال جنگ ، محسن رضایی علی هاشمی را به فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» انتخاب کرد.
«عملیات خیبر» ثمره ی یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت ، تحت فرماندهی علی هاشمی بود. اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که ده ها یگان رزمی سپاه ، در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه ی هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود حرکتی بی نظیر و تاریخی بود. یک سال بعد را نیز ، قرارگاه نصرت در تدارک «عملیات بدر» بود . عملیاتی که بسیاری از ستارگان این قرارگاه را به حجله ی شهادت فرستاد.
حاج علی هاشمی به سال 1363 تاهل اختیار نمود که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود .
علی هاشمی در تیر ماه سال 66 به فرماندهی «سپاه ششم امام صادق » منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از «کوشک» تا «چزابه» را در اختیار داشت. روز چهارم تیر ماه سال 1367 ، متجاوزان بعثی ، حمله ای گسترده و همه جانبه را برای بازپس گیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان ، در قرارگاه خاتم4 ، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود. هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک ، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان می گفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته اند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ.
پس از آن ، جستجوی دامنه داری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر ، بیم آن می رفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه ی سپاه ، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیاندازد ، به همین سبب تا سال ها پس از پایان جنگ ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده می شد و از سرنوشت احتمالی او با حزم و احتیاط فراوانی سخن به میان می آمد. نه مراسمی برایش گرفته شد ، نه یادواره ای برایش برگزار شد و نه یادمانی به نامش برپا گردید. اما پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده ی سپاه ششم به دست نیامد.
سرانجام در روز 19/2/89 ، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از 22 سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.