مشروح اخبار


سند تحول بنیادین آموزش و پرورش و عدالت(۱)

7 مرداد 1391, 13:13

سند تحول بنیادین آموزش و پرورش و عدالت(۱)

  راک نیوز _آموزش و پرورش در تمام نظامها و مکاتب از زیرساخت های اساسی و محوری محسوب می گردد و در دینی چون اسلام رکن و اساس و تنها زیرساخت اولیه جامعه را آموزش و پرورش و علم و علم محوری و عالم قرار داده زیرا وقتی آغاز نبوت پیامبرش با خواندن شروع می شود (1) و یا جوهر قلم از خون شهیدان ارجحیت دارد(2) و یا طلب علم را فریضه (3)و مدت زمان علم آموزی محدود به زمان(4) و مکان(5)نمی داند و در عصری که غریبان آن را به عصر دانایی تشبیه کردند در حالیکه 1400 سال پیش قرآن بعنوان کلام خالق عدم تساوی بین دانا و نادان را بصورت استفها می طرح کرد.(6)

حال که بعد از سالها نظام جمهوری اسلامی ایران درصدد برآمد تا آموزش و پرورشی بالنده، جوشنده،کمالجوٰتعالی خواه و ایرانی -اسلامی را تدوین و طراحی و بعنوان نقشه راه ارائه نماید که الحمدلله  هر چند دیر اما این گام اساسی و سرنوشت ساز و تحول آفرین با رونمایی از سند تحول بنیادین آموزش و پرورش در آذر ماه 90 برداشته شد و انشالله شاهد دگرگونی اساسی و تحقق جامعه ای دین محور و توسعه یافته و ایجاد قدرت برتر اسلامی در جامعه جهانی کنونی با اجرای مفاد این سند باشیم.

طبیعی است ارزش ،اعتبار و ترازنامه این سند زمانی قابل ارزیابی است که با مبناهای اسلامی و قرآنی گره خورده باشد و چون این سند نتیجه سالها مطالعه و بررسی بوسیله ی صدها پژوهشگر روحانی ،حوزوی، دانشگاهی و صاحب نظر اسلامی تدوین یافته و لذا باید همانطور که از بررسی متن بر می آید تبلور جلوه ای عینی از نگرش دین اسلام و قرآن در خصوص تعلیم و تربیت باشد و چون مبنا و ارزش و نشان اسلام محوریت عدالت و عدالت خواهی و عدالت گرایی است و آنچه عظمت و شکوه و باور قرآن را برتری داده همین توجه بوده که پذیرش و شیفتگی مردم را برای این دین خاتم تسهیل نمود .

عدالت حافظ حکومت و حافظ منافع بر حق مردم و استحکام دهنده ی بنیانهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی جامعه است.

 

عدالت آموزشی و تربیتی محور انسان سازی و ضامن سلامت فکری و پایداری جامعه و روند توسعه همه جانبه یک کشور است که تاکنون نظام آموزشی کشور از این نقیصه برخوردار بوده که عدالت آموزشی متناسب و متوازن و همه جانبه در عمل یا دیده نشد یا اجرا نگردید .

مشکلات جغرافیایی و قومیتی نارسایی های اقتصادی ، عدم آمایش سرزمینی ، عدم وجود برنامه های دراز مدت و چشم اندازهای آینده محور و عدم دخالت عدالت بر محور دین در برنامه های آموزشی ضایعات بزرگی بر پیکر جامعه وارد ساخت. یکی از محورهای گمشده در ساختار آموزشی فرهنگی کشور همین عدم رعایت عدالت آموزشی بوده که در سند تحول بنیادین این موضوع بعنوان مهمترین شاخصه این سند است. وقتی در سند مباحثی چون شکوفایی استعدادهای نهفته ی فطری و درونی انسانهاست همه اقشار، همه مکانها ٰ همه زمانها و همه نسل ها برای کسب حیات طیبه دیده شده و استعداد های نهفته ،و این مهم فقط و فقط در سایه عدالت آنهم عدالت آموزشی امکانپذیر است و خوشبختانه در این قانون اساسی و و درس نامه ملی و نقشه جامع این مهم در حال تحقق است. عدالت آموزشی آرزوی دیرین فرهنگیان دلسوز و تلاشگر بوده و آرمان بلند انقلاب اسلامی و حضرت امام (ره) بوده و مطالبه برحق رهبر اندیشمند انقلاب و توصیه و تاکید شهدای اسلام و انقلاب و جنگ تحمیلی است که در این سند محور تمام تصمیم گیریها و برنامه ها و درس نامه قرار گرفته از جمله :

الف-در همان فصل اول (کلیات) بر ضرورت حیات طیبه برای عموم افراد جامعه لازم و شایسته دانسته و بر این مرتبه از آمادگی برای تکوین و تعالی دانش آموزان را مورد تاکید قرار داده و در تلقی این سند در بررسی جامعه اسلامی بر تسلیم و رضای خداوندی استوار نموده و این برروابط نژادی ، خویشاوندی یا قبیله ای و یا روابط انتغاعی و ستمگرانه و یا روابط قرارداد ارجحیت دارد که این خود مصداق عینی بر رعایت عدالت است چرا که دوری از روابط ظالمانه و تعصبات نژاد پرستانه و طرد این نگرش محور امور است .

ب- در فصل چهارم (چشم انداز) در بیان و شکل گیری هویت یکپارچه ایرانی - اسلامی دانش آموزان ،عدالت محوری و مشارکت جوئی مورد تاکید واقع شده و لذا مدرسه در افق 1404 ابر این پایه دیده شده است.

ج- در فصل پنجم (هدفهای کلان) ،تربیت شایسته انسان موحد عدالت خواه بودن و صلح جو بودن بمنظور تحقق حکومت عدل جهانی مهدوی(عج) مدنظر قرار گرفته و در بند3 هم در بحث تمدن سازی مکرر مطرح گردیده است .

د- در بند 4 فصل ششم ( راهبردهای کلان) توسعه و نهادینه کردن عدالت آموزشی و تربیتی در مناطق مختلف کشور و توانمند سازی معلمان و دانش آموزان سراسر کشور بعنوان یک مسیر اساسی تعیین شده

و- هدفهای عملیاتی و راهکارهای اجرائی این سند که در فصل هفتم مشروح تدوین یافته محور پنجم را در 8 راهکار به تامین وبسط عدالت در برخورداری از فرصتهای تعلیم و تربیت با کیفیت مناسب با توجه به تفاوتها و ویژگی های دختران و پسران و مناطق مختلف کشور با نگاهی عمیق ملاحظه شده است که این نوید بخش رقع کمبودها و همانند سازی سیستم آموزشی برای همه ی فرزندان این سرزمین افتخار آفرین می باشد.

انشالله تعالی تحقق هدف متعالی نظام پر برکت اسلامی در سند تحول بنیادین آموزش و پرورش شاهد برپائی جامعه ای عدالت محور و عدالت خواه با انسانهای مهذب و فاضل و عالم باشند تا زمینه ساز بر پائی حکومت عدل جهانی مهدوی (عج) گردند.

 
  یدالله مرادی - -  (ناز سحر)

ادامه خبر...


همچنان بازار لودگی گرم است!

6 مرداد 1391, 13:11

همچنان بازار لودگی گرم است!

 راک نیوز :اینکه برنامه «خنده بازار» چیزی از عناصر و مولفه های طنز را در خود ندارد، نکته پوشیده‌ای نیست؛ اما سوال اینجاست که این روند بناست در برنامه سازی های تلویزیون ما به کجا منتهی شود؟ و ...
بساط لودگی به راه است! برنامه ای شبه فکاهی به جهت فرح بخشی به مردم منتها با سطحی ترین قلقلک های روحی -و البته جسمی- که بدون متن و بدون کاراکتر و بدون ریزبینی و بدون فیلمنامه و بدون سوژه های ناب و بدون دقت کافی و وافی و البته با کلی رقص و لودگی و مزه‌پرانی مهوع همراه است و نه از آسیب شناسی اجتماعی در آن خبری هست و نه از طنز فاخر در آن نشانی!
اینکه برنامه «خنده بازار» چیزی از عناصر و مولفه های طنز را در خود ندارد، نکته پوشیده و پیچیده ای نیست و از سر و روي برنامه همین طور می بارد که باسمه‌ای بودن و سنبل شدن، عنصر اصلی آن است؛ اما سوال اینجاست که این روند بناست در برنامه سازی های تلویزیون ما به کجا منتهی شود؟ به قول طلبه ها، حدّ یقف این برنامه ها کجاست و چیست؟
اینکه یک عده نابازیگر و بازیگر دست چندم دور هم جمع شوند و صرفا به تکرار یک سری هجویات سطحی و نازل بپردازند، به چه درد مردم می خورد؟ آخر خنداندن مردم به هر قیمتی که دلیل نمی شود برای مجوز هر کاری.
اینکه یک سری آیتم سرسری و بی معنا و تکراری صرفا بر اساس تمسخر برنامه های تلویزیونی دیگر یا مقولات اجتماعی و اخلاقیات عرفی ساخته شود و به خورد مردم داده شود که نامش برنامه طنز و فکاهه نمی شود؛ آن هم از نوعی ادعایی حضرات یعنی فاخر!
نمایش چنین برنامه هایی تنها دو پیامد دارد: یکی شکستن قبح حرکات سبک و تابو در رسانه ملی و فراگیر و دیگری کمک به هرچه پایین تر آوردن سطح تربیت بصری و خواستة رسانه ایِ بیننده.
برنامه ای که نه از جدیت شکننده و استادانه و اصیل طنز -به عنوان یکی از جدی ترین ژانرهای نمایشی و ادبی- در آن خبری هست و نه از متانت و ارزش‌مداری برنامه سازی در فراگیرترین رسانه کشور که قطعا باید ملاحظه بینندگان متنوع و متکثرش را در طیف ها و قشرها و سلیقه ها و سطوح سنی و فکری گوناگون بکند.
به راستی چرا و به چه قیمتی، مدیران و برنامه سازان تلویزیونی حاضر می شوند با روح و روان و تربیت بصری مخاطبانشان چنین معامله ای بکنند و چنین معجون های مهوعی را به خوردشان بدهند؛ آنهم در شب های عزیز و پرفضیلت ماه مبارک رمضان!  
خبردانشجو

ادامه خبر...


وعده‌هاي بر زمين مانده دولت

4 مرداد 1391, 02:10

وعده‌هاي بر زمين مانده دولت

 

 «وعده‌هاي بر زمين مانده» را مي‌توان يکي از مهمترين ميراث دولت احمدي‌نژاد پس از پايان زمان رياست جمهوري دانست. وعده‌هايي که سطح توقعات را فقط بالا برده و هنوز راه‌هاي اجرايي آن طي نشده است. اولين گام‌ها در راستاي اين «وعده‌سازي‌ها» در سفرهاي استاني رخ داد . حجم گسترده‌اي از مصوبات که پشتوانه مالي و اجرايي آنها پيش بيني نشده بود، همواره يکي از دستاوردهاي اين سفرها به حساب مي‌آمد . چند ساعت جلسه هيات دولت با چند صد مصوبه به پايان مي‌رسيد و پس از مدتي گلايه‌هاي نمايندگان حوزه‌هاي مختلف از عملي نشدن اين مصوبات بلند مي‌شد.

به هر حال ازاين دست وعده‌ها بسيار شنيده شد. وعده‌هايي که در حد مصوبه و حرف باقي مانده و دولت بعد بايد ميراث دار وعده‌هايي باشد که ميزان اجرايي بودن آنها جاي سوال دارد.

اما وعده ريشه کن شدن بيکاري تا پايان دولت دهم، يکي ديگر از حرف‌هاي محمود احمدي نژاد بوده که اجرايي شدن آن، با نظر به ميزان اشتغال زايي صورت گرفته در اين مدت، با اما و اگر‌هاي بسيار همراه است. گزارش اين هفته وزير تعاون، کار و رفاه اجتماعي به نمايندگان و گلايه‌ها و اعتراض‌هاي مجلس نهمي‌ها به وضعيت اشتغال کشور نيز علتي شد تا باز به موضوع «وعده دولت براي اشتغالزايي» به صورت ويژه پرداخته شود .بدين ترتيب اين سوال اساسي قابل طرح است که با وجود آن‌که حدود يک سال تا پايان عمر دولت دهم باقي‌مانده، آيا وعده‌هاي مكرر رئيس‌جمهور و معاون اولش درباره ريشه‌كن كردن بيكاري محقق خواهد شد؟

طبيعي است در اين فرصت کوتاه يک ساله، نبايد منتظر اتفاق خارق العاده اي بود . چراکه آمارهاي دولت براي اشتغال‌زايي 2 سال گذشته نيز با واکنش‌هاي جدي روبرو شده است. وقتي دولت اعلام کرد که در سال 89، بيش از يک ميليون و ششصد هزار فرصت شغلي ايجاد کرده، صداي بسياري از نمايندگان مجلس بلند شد که چگونه امکان دارد چنين اقدامي صورت گرفته باشد، آن هم در حالي که بررسي ديگر شاخص‌هاي اقتصادي چنين امري را تاييد نمي‌کند . حتي اگر از شاخص‌هاي اقتصادي نيز عبور کنيم، بارها از دولت خواسته شد براي راستي آزمايي اين آمار، حداقل به نمايندگان مجلس ميزان اشتغالزايي دولت در هر حوزه انتخابيه را اعلام کنند که اين امر هم اتفاق نيفتاد تا شک و ترديد نسبت به اين آمار بيشتر شود.

يک آمارگيري ميداني ساده هم از خيل عظيم بيکاران در خانواده‌ها حکايت دارد . جوانان بيکار با تحصيلات مختلف که ديگر فقط جوياي کار با هر شان اجتماعي هستند و فکر شغل مناسب را از سر بيرون کرده‌اند.

اما اي کاش، دولت پيش از پايان عمرش، پاسخي حداقل به افکار عمومي درباره اين وعده‌هاي عملي نشده، مي‌داد . به طور نمونه به چند اظهار نظر محمود احمدي‌‌نژاد درباره بحران بيکاري و وعده‌هاي اعلام شده براي رفع آن توجه کنيد:

«ظرف دو سه سال مشكل بيكاري را از اين كشور ريشه كن مي‌کنيم.» (پنج‌شنبه 22 تير 1385)، « بايد نرخ بيكاري به صفر نزديك شود و در كشور اين ظرفيت وجود دارد كه ظرف يك سال، 2.5 ميليون شغل ايجاد كنيم. « (يکشنبه 23 مرداد 1390)، «در پايان سال 1391 مشكل بيكاري از سرزمين ايران ريشه كن مي‌شود.» (پنج‌شنبه 24 شهريور 1390)، «دولت مصمم است در سال‌جاري 5/2 ميليون شغل ايجاد كند و با ايجاد همين ميزان شغل در سال آينده نيز مشكل بيكاري در كشور را ريشه‌كن نمايد.» (پنج‌شنبه 3 آذر 1390)، » ريشه بيكاري از ايران عزيز كنده خواهد شد.» (پنج‌شنبه 24 آذر 1390)، «جشن ريشه‌كن كردن بيكاري را بر پا خواهيم كرد.» (چهارشنبه 23 فروردين 1391) .

حال آيا در دولت کسي پيدا مي‌شود که پاسخ دهد بر چه اساسي به مردم وعده داده شده که تا پايان سال 91، مشکل بيکاري در ايران ريشه کن خواهد شد چه کسي پاسخگوي اين وعده بر زمين مانده خواهد بود؟

قطعا نمي‌توان از دولتي که هنوز راه حلي براي کنترل قيمت مرغ پيدا نکرده، انتظار داشت براي بحران بزرگي چون بيکاري، پاسخ مناسبي بدهد.


 نویسنده :مهدی عباسی

ادامه خبر...


نادرشاه و آقامحمدخان به اندازه پراید آدم نکشته​​اند

3 مرداد 1391, 20:29

نادرشاه و آقامحمدخان به اندازه پراید آدم نکشته​​اند

سایت فردا در مطلبی ظنز، به ویژگی های صادق زبباکلام پرداخته است.

در بخشی از این مطلب آمده است:

 آن استاد دانشگاه تهران، آن منتقد اصلاح طلبان، آن فعال سیاسی پر جنجال، آن که بود تک تک سلولهایش هم لیبرال! آن ناقد تاریخ سیاسی ایران ، آن که در مناظرات می پرید به این و آن، آن مصدق را عاشق سینه چاک، آن که از گفتن سخنان سرکش نداشت پروا و باک، آن که توسط گروههای مسلح گرفته شد برای مدتی گروگان، آن نماینده ویژه دولت موقت مهندس بازرگان در امور کردستان، آن دارای مدرک دکترای علوم سیاسی ازدانشگاه برادفورد انگلستان، آن عضو گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، آن که دلمشغول تضاد سنت و مدرنیسم بود، آن که در مدح رضا شاه گوی از مداحان می ربود


نقل است روزی یکی از مریدان دامن او را آویخت که: «یا شیخ در پانصد سال اخیر آدم کش ترین کدام بوده اند، آقا محمد خان قاجار یانادر شاه افشار؟» سر در گریبان برد و ساعتی بیاندیشید و پس فرمود: «دو تایشان با هم به اندازه پراید آدم نکشتند!»

نقل است او را پرسیدند: «مهمترین عامل موفقیت شما چه بوده است؟» فرمود: «اینترنت» علت را جویا شدند، فرمود آخر در ایران می‌توانید در زمان لود شدن بروید دو فصل کتاب و شش مقاله و شانزده پایان نامه را مطالعه کنید! و ما چنین کردیم!!»

ادامه خبر...


عطاران به زبان رضاعطاران

2 مرداد 1391, 01:15

عطاران به زبان رضاعطاران



 از پله‌های كافه‌باغ كه بالا ‌رفتیم، جوانكی روبه‌روی ما ایستاد و دستش را دراز كرد. سلام آقای عطاران! دست داد و با اعتماد به نفس درباره فیلم گفت. بعد دست كرد توی جیبش و كارتش را به عطاران داد. فرش خواستید در خدمتیم.



كمی جلوتر دختربچه​هایی كه برای یك جشن تولد دور هم جمع شده بودند، با دیدن كارگردان ـ بازیگر كلاهپوش سینمای ایران دورش حلقه زدند و از پایان‌بندی فیلم پرسیدند... رفتار آنها با عطاران بسیار طبیعی بود؛  انگار دوستی دیرآشناست كه دارند با او حرف می‌زنند و نظرشان را با وی درمیان می‌گذارند.  اینها تصویر كوچكی از ماجراهای شب مصاحبه بود. گفت‌وگویی آكنده از ابراز محبت دیگران و وقفه‌های پیاپی برای عكس یادگاری و ما مجذوب شخصیت ساده و باوركردنی عطاران بودیم؛ ما یعنی یكی از خیل روزنامه‌نگارانی كه در این روزها با عطاران گفت‌وگو كرده‌اند. یخ بین ما خیلی زود شكست تا او حرف‌های تازه‌ای را به زبان بیاورد. چیزهایی كه احتمالا در گپ و گفت‌های دیگر به آن پرداخته نشده بود. با او به گذشته رفتیم و دوباره به امروز بازگشتیم. امروزی كه اگرچه سرشار از موفقیت است اما برای دلداده دوران کودکی چندان دلفریب نیست. در این مصاحبه خواهید خواند كه چرا برای عطاران گذشته، زمانه مناسب‌تری است.


در  «خوابم می‌آد» نكته‌ای است كه به‌نظر متفاوت از فیلم‌های روز دنیاست. قهرمان این فیلم ویژگی قهرمان‌های مرسوم سینما را ندارد. او آدم خیلی مثبت، توانا، زیبا، موفق و... نیست. جالب هم است كه مردم این قهرمان را پسندیدند و این فیلم  فروش خوبی دارد.

بله، موافقم. حتی شما گفتید كمی تلخی اما به‌نظر من از كمی بیشتر است. فكر می‌كنم یك بخش آن شاید این باشد كه احساس خود من درباره مخاطب و چیزهایی كه دوست دارم، خوب است. من این یكی،  دو ساله با توجه به فیلم‌هایی كه ساخته شد برای دیده‌شدن و دیده نشدن و فیلم‌هایی كه فقط ساخته شدند تا فیلم‌های خوبی باشند و امیدی به استقبال تماشاگران نداشتند اما مردم آنها را دیدند، به این نتیجه رسیدم كه سلیقه مردم یك مقدار تغییر كرده است. فیلم‌هایی مثل «اینجا بدون من»، «سعادت آباد»، «جدایی نادر از سیمین» و... درحالی‌كه پیش از این در چند دهه اخیر فیلم‌های خوب زیادی داشتیم كه دیده نشدند ولی در این 3-2‌سال اخیر مقداری ذائقه مردم عوض شده است. مردم ظاهرا دیگر خیلی با فیلم‌هایی كه قهرمان‌سازی‌ می‌كنند و پایان شیرین دارند و با ازدواج و همه‌چیزهای خوبی كه دوست داریم داشته باشیم و نداریم، تمام می‌شوند دیگر همذات‌پنداری گذشته را نمی‌كنند.

alt

  مخاطب خوشش آمد، منتقد نه!

ما هم فیلمی را می‌سازیم كه مخاطب داشته باشد، فكر كردم با «خوابم می‌آد» این اتفاق می‌افتد. اتفاقا فكر می‌كردم منتقدان بیشتر خوش‌شان بیاید و مردم كمی شوكه شوند و تاثیر منفی روی آنها بگذارد اما دقیقا برعكس شد. مخاطب با دید و فكر باز به تماشای این فیلم آمد و چون مرا می‌شناخت، آمد ببیند من دارم چه می‌گویم و حرفم را تمام و كمال قبول كرد. اما منتقدان و حرفه‌‌ای‌ها خیلی نپسندیدند و گفتند دو پاره است. حالا بگذریم كه به‌نظر خودم پنج‌پاره است! من در این فیلم چند تا ژانر را عمدا تلفیق كردم مثل كمدی شروع و بعد ملودرام‌شدن فیلم و بعد اكشن‌شدن وسترنی و دست آخر هم كه تراژدی مرگ در پایان. فیلم من تركیبی از اینهاست، البته دوست داشتم كه این تركیبی منسجم باشد. حالا هم كه خدا را شكر مثل اینكه مخاطب بدش نیامده است.

البته ظاهرا آقای تخت‌كشیان هم به‌عنوان تهیه‌كننده یك مقدار نگران بود و گفت عطاران شیرین‌ها را قبلا رفته و جاهای دیگر بازی كرده و ساخته است، نوبت به ما كه رسیده فیلم تلخش را آورده.

بله، البته اساسا از اول قرارمان همین بود. آقای تخت‌كشیان متن را خوانده بود و می‌دانست كه قرار است چه اتفاقی بیفتد. البته این حرف را در جلسه‌ای در حضور من گفت كه بیشتر نیتشان شوخی بود اگر نه ایشان هم فیلم دوست دارد.

حتی من یك فیلمنامه جدی‌تر هم دارم كه قرار است با همین تهیه‌كننده بسازم. روز اول هم هر دو فیلمنامه را پیش ایشان بردم كه  آقای تخت​کشیان گفت اول این را بسازیم اما آن یكی را هم من خودم هستم و آن را هم می‌سازیم.

فكر می‌كنید ذهنیت مردم نسبت به رضا عطاران چقدر در استقبال از این فیلم موثر بوده است؟

حتما خیلی تاثیر داشته. به هر حال معمولا فروش در هفته اول اكران تحت تاثیر نام و آشنایی قبلی با كارگردان و بازیگران است. فیلم‌های من اگر توجه كرده باشید معمولا هفته اول را خوب فروش می‌كنند و در ادامه اگر خود فیلم هم فیلم خوبی باشد این فروش ادامه پیدا می‌كند. اما اگر مردم از فیلم خوش‌شان نیاید كم‌كم از فروش فیلم كم می‌شود. در مورد «خوابم می‌آد» هم هفته اول كه گذشت من گفتم شاید به همین دلیل بوده ولی خوشبختانه دیدم این استقبال در هفته‌های بعد هم ادامه پیدا كرد. مخاطب خدا را شكر فیلم را قبول كرده البته سؤال‌هایی هم دارد. من چند بار فیلم را با مردم دیدم و آنها یكسری پرسش‌ها را با من مطرح كردند. مثل اینكه آخر فیلم چه شد؟ به‌خصوص این سؤال را خیلی می‌پرسند. من عمدا دلم می‌خواست آخر فیلم را اینطور تمام كنم كه مرگ قطعی نباشد و مخاطب احساس كند این تلفیقی از خواب و بیداری و واقعیت و اینهاست. واقعیت این است كه آن شخصیت اصلی در آخر می‌میرد ولی به شكلی پلان‌بندی كردیم كه از تلخی‌اش گرفته شود تا مردم اذیت نشوند.

  ستاره فعلا کلاه​قرمزی است

اگر ستاره را بازیگری بدانیم كه مردم صرف حضور او در فیلمی به تماشای آن فیلم می‌روند شما الان یك سوپر‌استار واقعی هستید. همین‌طور در كوچه و خیابان و مكان‌های عمومی به‌شدت از طرف قشرهای مختلف موردتوجه قرار می‌گیرید. تعریف خودتان از ستاره چیست و آیا خودتان را سوپر‌استار می‌دانید؟

این را به‌نظرم من نباید بگویم شما باید بگویید اینطور است یا نه.

به‌نظر ما كه اینطور است. زمانی بود می‌گفتند اگر مثلا محمدرضا گلزار در فیلمی بازی كند، فروش آن تضمین است اما امروز این حرف تقریبا فقط درباره شما مصداق دارد. به‌نظر می‌رسد حداقل شما ستاره شروع دهه 90 بوده‌اید. جز همه فیلم‌های پرفروش‌تان مثل «خروس جنگی»، «نیش و زنبور» و... سال پیش «ورود آقایان ممنوع» را با فروشی عالی و فراتر از انتظار سینمای مستقل ایران داشتید. امسال هم به‌نظر می‌رسد شاید تنها رقیب جدی‌‌تان «كلاه قرمزی» باشد.

«كلاه قرمزی» كه هر اتفاق خوبی برایش بیفتد، حقش است. فكر هم می‌كنم استقبال خیلی خوبی هم از آن بشود و اگر خدا بخواهد شرایط سینما كمی با این فیلم عوض شود. شنیده‌ام اكران آن هم عید فطر است. البته اگر عید نوروز آن را اكران می‌كردند، شاید اتفاق‌های بهتری برای سینمای ایران در سال 91 می‌افتاد. پس ستاره فعلا آقای كلاه قرمزی است. من كه كلاه دارم ولی قرمز نیست.

حالا بحث فقط این نیست كه شما این عنوان را تایید ‌كنید یا نه ولی به‌صورت كلی وقتی در معادلات اقتصادی سینما حضور رضا عطاران به نتیجه مثبت منتهی می‌شود خودبه‌خود این اتفاق می‌افتد.

البته واقعا اینطوری نیست كه هر فیلمی كه من بازی كرده باشم، فروش خوبی داشته است. خیلی  عوامل در فروش تاثیر دارند. همان‌طور كه ابتدای این بحث هم گفتم شاید مردم هفته اول به خاطر من بیایند اما اگر فیلم خوب نباشد دیگر از هفته دوم، سوم به بعد نمی‌آیند.

اما به‌نظر می‌رسد بدترین فیلم‌های شما هم به هر حال شكست نخوردند و برای سرمایه‌گذاران در نهایت سودی هر‌چند كم داشتند.

نه واقعا استثناهایی هم بود. به 200،300 میلیون كه فروش خوب  نمی​گویند.

مثال بزنید.

مثل «هر‌چه خدا بخواهد» كه تازه به جز من خیلی بازیگران مشهور دیگر هم داشت و حتی بازیگر توانایی مثل خانم ترانه علیدوستی در آن بازی كرد ولی اتفاقی نیفتاد.

اما از آن طرف فیلمی مثل «اسب حیوان نجیبی است» را هم داشتید كه شما باعث فروش خوبش شدید.

بله، درباره آن با شما موافقم. خوشبختانه فروش خوبی داشت.

یا مثلا «بعد‌از‌ظهر‌سگی‌سگی» كه قاعدتا به‌نظر نمی‌آمد بتواند فروش خوبی داشته باشد. اما فروش قابل‌توجهی داشت.

باز‌هم من خیلی قبول ندارم صرف حضور من یا اصلا هر بازیگر شناخته‌شده دیگری باعث فروش فیلم بشود. شاید آن بازیگر تا یك جایی موثر باشد اما فیلمی را كه مردم نپسندند نمی‌توان به‌سادگی نجات داد.

  خوابم می​آد مدیون اکبر عبدی است

اصلا به‌نظر شما چنین آدمی الان در سینمای ایران داریم كه بتواند فروش فیلم را تضمین كند؟

واقعیت را بخواهید، من خیلی به چنین موضوعاتی مثلا در انتخاب بازیگر برای فیلم‌هایم فكر نمی‌كنم. ولی مثلا من درباره همین فیلم خودم بیشتر از خودم علت فروش خوب آن را حضور آقای عبدی به‌عنوان بازیگری محبوب مردم در نقشی متفاوت می‌دانم. نقشی كه عبدی بازی كرده و صحبت‌هایی كه درباره نقش او در این فیلم شده، مردم را به سمت فیلم ما جذب كرده است. مردم دوست دارند بیایند و ببینند عبدی نقش زن را چگونه بازی كرده است. الان هم كه فیلم دیده شده باز‌هم بیشترین چیزی كه مردم در فیلم دوست داشتند و در یادشان خواهد ماند و می‌دانم منتقدها هم خوش‌شان آمده همین نقشی است كه عبدی بازی كرده است.

alt

  اختلاف تهیه​کننده و عبدی

 البته ظاهرا تهیه‌كننده نظرش حضور بازیگر زن بوده و شما برای حضور عبدی پافشاری كردید؟

نه! اینطوری هم نبوده. من اصلا نمی‌دانم چه ماجرایی بین این دو نفر هست، فقط می‌دانم كه موقع كار هر دو با هم خیلی‌خوب بودند و هر وقت آقای تخت‌كشیان سر صحنه می‌آمدند با عبدی سلام و علیك و صحبت می‌كردند و ظاهرا هیچ مشكلی هم نداشتند. من هم مثل شما نمی‌دانم این حرف‌ها چطور شكل گرفت. آن موقع هم كه من او را برای این نقش انتخاب كردم فقط آقای تخت‌كشیان گفت شاید بازیگر مرد را در نقش زن قبول نكنند و ‌باید از ارشاد پرس‌و‌جو كنیم كه مشكلی نباشد. ارشاد هم گفت بهتر است استفاده نكنید و این یعنی مشكلی ندارد و اگر می‌خواهید استفاده كنید. تخت‌كشیان هم گفت هرطور خودت صلاح می‌دانی و تصمیم می‌گیری. من هم تصمیم گرفتم ایشان برای این نقش باشند و هیچ مشكلی هم پیش نیامد. من واقعا اختلافی بین این دو نفر ندیدم.

البته این نخستین‌بار نبود كه عبدی در نقش زن بازی كرده و قبلا هم تجربه‌ای داشته است.

با همه اینها، اگر الان از خود شما بپرسند، عبدی را مهم‌ترین ویژگی این فیلم نمی‌دانید؟

به هر حال شما ایده استفاده از اکبرعبدی را دادید و این فیلمنامه را نوشتید و به‌عنوان كارگردان آن را به شكل خوبی اجرا كردید.

 این بحث دیگری است و خیلی هم مهم است. از آقای عبدی می‌شد جای دیگری هم در نقش زن استفاده كرد اما به این شیرینی نمی‌شد. مطمئنم اگر این فیلم را در یك جشنواره خارجی بگذارند، تماشاگران اصلا متوجه نمی‌شوند كه بازیگر این نقش مرد است.

alt

دركل چهــره ایشان گریم‌خور خوبی دارد.

بله، از ویژگی‌های ایشان همین است و واقعا بازیگر است. اصلا عبدی در بازیگری نمونه عجیب و غریبی است. اگر به كارگردان اعتماد داشته باشد و فكر كند، كار درستی انجام می‌دهد اینقدر دقیق، خوب و با ریزه‌كاری   بازی می‌كند كه اصلا متحیر می‌شوید. مثلا همین زبان در آوردنش كه من نمی‌توانم مثال بزنم چه كس دیگری می‌توانست این حركت را همین قدر طبیعی و شیرین از كار در‌بیاورد كه آقای عبدی انجام داد.

اتفاقا ایشان با شما نقاط مشتركی هم دارند. او هم در دهه‌60 ستاره بود و سینما روی كاكل او می‌گشت. مثل شرایطی كه خود شما الان دارید.

البته او در این سال‌ها هم فیلم‌های موفق و پرفروش كم نداشته است،  مثلا «اخراجی‌ها».

بله، حتی احتمالش هست،اگر یك محاسبه دقیقی بشود او از نظر فروش فیلم در صدر فهرست بازیگران قرار می‌گیرد.

اما به‌نظر من واقعا ستاره و بازیگر بسیار خوبی است.



من همیشه رضا عطاران هستم

مردم شما را به‌عنوان كمدین و بازیگر آثار طنز می‌شناسند اما در گفت‌وگوهایی كه با هم داشتیم به‌نظر می‌رسد خود شما بر‌عكس باور عمومی، روحیه چندان شاداب و امیدواری ندارید و یك نوع تلخی در نگاه شما به زندگی وجود دارد.

 می‌دانید، شاید خیلی با فكر و حساب‌شده اینطور پیش نرفته باشم اما اگر چنین چیزی از رفتار و عملكردم احساس می‌شود، حتما دارم به این سمت می‌روم. ولی قطعا خودم با نیت قبلی چنین كاری نمی‌كنم یعنی اینجوری نیست كه با خودم بگویم خب، این‌بار كار جدی بسازم خودم بیشتر لذت ببرم یا کمی به‌خودم بپردازم.

 صرف‌نظر از  اینكه فیلم خوب یا بد بوده، مردم آمدند رضا عطاران را ببینند، این نظر چقدر درست است؟

 این راحتی بین من و مردم خدا را شكر اتفاق افتاده. این هم كه می‌گویید نقش‌هایی كه بازی می‌كنید به شخصیت خودت نزدیك است به دلیل آن جنس بازی است كه من به آن علاقه دارم. از اول هم كه كار كردم، دوست داشتم اینطوری كار كنم. بازیگرانی هم كه برای من كار كردند، اگر دقت كرده باشید در كارهای من خیلی بیشتر به‌خودشان نزدیك‌تر هستند و خیلی معمولی‌تر، راحت‌تر و دلچسب‌تر بازی می‌كنند. من این نوع بازی را هم از آنها می‌خواهم و هم كاری می‌كنم كه این اتفاق بیفتد. یعنی اگر قرار است نقش آدم كلاش را بازی كنم كه مثلا در فیلم «ترش و شیرین» داشتیم، آن را رضا عطارانی بازی می‌كنم كه كلاش باشد. اگر قرار باشد نقش قاتل بازی كنم، رضا عطارانی را بازی می‌كنم كه قاتل است، اگر نقش دزد باشد، رضا عطارانی كه دزد شده و... و همین مسئله باعث می‌شود كه خیلی از وجود و حس خودم برای نقش‌ها و بازی‌هایم مایه بگذارم. من برای بازی‌هایم از راحتی‌ای كه همه آدم‌ها دارند، می‌گذرم. هیچ‌كس در زندگی واقعی چیزی را نمایش نمی‌دهد. یعنی اگر قرار است اخم كند مثل آن چیزهایی كه ما در اصول نمایش داریم، اخم نمی‌كند و مثلا چین به ابرو نمی‌اندازد و سر را پایین بیاورد و نگاه تیز بكند و از آن چیزهایی كه به‌عنوان شاخصه و میمیك صورت در نمایش به کار می رود، استفاده نمی‌كند.

 بنابراین در فیلم‌های شما هیچ‌كس وقتی خبر بد می‌شنود چیزی را كه دستش است زمین نمی‌اندازد؟!

 بله، دقیقا. 



 در اكثر فیلم‌های ایرانی همین است. تا یك خبر بد می‌شنوند و یك اتفاقی می‌افتد گوشی تلفن یا هندوانه یا سینی چای و... از دست بازیگر می‌افتد.

بله.   واقعا در سینمای دنیا این نوع نمایشی و كلاسیك خیلی كم شده و فیلم‌ها به سمت هر چه واقعی‌تر و طبیعی‌تر بودن می‌روند. فیلم‌های خوب عمدتا به سمت رئالیسم رفتند و حتی در موضوعات بیشتر داستان خانوادگی و روایت‌های انسانی و شخصی از زندگی آدم‌های معمول جامعه مرسوم است. مثل فیلم «نوادگان» با بازی جورج كلونی كه داستان یك خانواده عادی بود و خیلی هم مورد تحسین و استقبال قرار گرفت. فیلم‌های موفق و خوب سال‌های اخیر را ببینید بیشتر آنها همین داستان‌های خانوادگی ازدواج، طلاق، جدایی، خیانت و... بوده چون مخاطب می‌تواند با آن همذات‌پنداری كند و خودش را جای شخصیت‌های آن فیلم بگذارد.



  عاشق بچه​ها هستم اما  بچه  نمی​خواهم

خیلــی سال است ازدواج كرده‌اید، تصمیم ندارید بچه‌دار شوید؟

نه، من می‌گویم نبودن بهتر از بودن است. شما وقتی هستید درگیر مسائل و اختلافات می‌شوید. وقتی نباشید، خب دیگر نبودید. بچه خیلی دوست دارم یعنی وقتی بچه‌های مردم را می‌بینم حسودی‌ام می‌شود كه اینقدر دوست‌داشتنی و باحال هستند و به‌نظرم زیباترین موجودات روی زمین هستند. اگر قرار را بگذارید بر بودن یا نبودن به‌نظر من نبودن بهتر است.

همسرتان ناراحت نیست؟ او این مسئله را پذیرفته است؟

نه، از ابتدا هم عقیده بودیم و از قبل ازدواج هم به‌صورت جدی درباره آن توافق كردیم.





عکسم که از مهران مدیری بزرگ تر چاپ می شد، کیف می​کردم

از اول همین‌طور بودید؟ حتی آن موقعی كه ساعت خوش را بازی می‌كردید؟

اوایل كه اصلا یك چیز دیگر بود و اصلا قابل توصیف نیست. اوایل با هم بحث می‌كردیم و كری برای هم می‌خواندیم كه عكس چه كسی روی جلد یا بزرگ‌تر كار شده است. حالا یك بخش شوخی و یك بخش جدی بود. مثلا من واقعا از صمیم قلب خوشحال می‌شدم كه عكس من یك جایی بزرگ‌تر از مهران مدیری چاپ می‌شد، می‌رفتم به بچه‌ها نشان می‌دادم و می‌گفتم ببینید اینجا عكس من را بزرگ‌تر از مهران زدند. حالا این وسط یكی دلخور می‌شد یا آن كسانی كه كمتر عكس‌شان می‌خورد، می‌آمدند در عكس‌های دسته‌جمعی حتما می‌ایستادند كه عكس‌شان بیشتر كار شود چون آن موقع اصلا شرایط اجتماعی مثل حالا نبود. شرایط به شكلی بود كه انگار ما 16-‌15نفر یك دفعه از دل یك طنز پیر و فرسوده بیرون زده بودیم. فقط این هم نبود. خیلی هم به طنز  ارتباطی نداشت، یك عده جوان بودیم كه داشتیم كار می‌كردیم و این جوان‌بودن ما و شكل و شمایل‌مان با آن خط ریش‌های مُد روز و موهای روغن زده و اینکه سعی می‌كردیم خوب لباس بپوشیم و... اینها همه آن دوره باعث شده بودند كه جلب توجه كنیم و مردم دوستمان داشته باشند.

هر کدام هم یک شکل بودید؟

جدا از اینكه خود كار هم نو و جدید بود و شكل و شمایل و احساس عجیبی در آن وجود داشت كه خودمان هم خیلی جذب می‌شدیم.

 در «ساعت خوش» تنوع بازیگر وجود داشت كه خودمان از این تنوع بازی‌ها لذت می‌بردیم. مثلا من همین سبك رئال را آن زمان هم دوست داشتم. هر كسی هم یك ظاهر و فیزیكی داشت. یك نفر چاق بود و یك نفر به درد آیتم‌های پر حركت می‌خورد و... مثلا هرجا قرار بود نقشی كارهای محیرالعقول و عجیب‌وغریب بدنی انجام بدهد حتما از ارژنگ استفاده می‌كردیم. شكل كار‌، تصویر، آدم و آن‌ جوانی و شادابی‌ها باعث می‌شد همه تیپ مردم دوستش داشته باشند.



  اواخر ساعت خوش به مشکل خورده بودیم

نوستالژی ما كه نوجوانی‌مان را در آن سال‌های «ساعت خوش» گذراندیم این است كه یك‌بار دیگر بچه‌های ساعت خوش دوباره دور‌هم جمع شوند. اما هر كسی به یك سمتی رفت و برای خودش كاری دست و پا كرد و دیگر هیچ‌وقت جمع نشدید. انگار هر كسی شخصیتی شد كه دیگر به سختی می‌توانستید با‌ هم كنار بیایید.

این چیزی كه می‌گویید درست است. ما اواخر همان كار هم دیگر به مشكل خورده بودیم. بالاخره چقدر و تا كی یك كاری می‌تواند زیبایی داشته باشد كه بیشتر از 3-2 سال طول بكشد؟ «ساعت خوش» اگر به همان شكل ادامه پیدا می‌كرد حتما اتفاق‌های بدتری برایمان می‌افتاد.

کدامیک از بچه‌های دوره شما استعدادهای خیلی بزرگی بودند؟ چون خیلی بازیگران خوب و با ذهنیت خوبی بودند.

من چون همین ژانر خودم، رئال را دوست دارم بیشتر توجه‌ام جلب بازیگرانی می‌شود كه در این سبك بازی می‌كنند. من بازی سعید آقاخانی را خیلی دوست دارم. حمید لولایی را همین‌طور. نوع بازی او طوری است كه حتی با اتفاقات فانتزی اگر قرار باشد رئال و قابل فهم بازی كند‌، باز یك جوری بازی می‌كند كه برای آدم زیباست. نادر سلیمانی هم همین ویژگی را دارد و به همین نوع بازی نزدیك است. حتی خود مهران مدیری هم اینطور است.



شفیعی جم نقش اول فیلم بیضایی بود

آن مانعی كه سر برنامه «ساعت خوش» برای شما و كارتان ایجاد شد چقدر در زندگی شما تاثیر داشت.

اگر شرایط آن موقع را بدانید حتما به این نتیجه می‌رسید كه تاثیر زیادی داشته. فكر كن ما اواخر كار «ساعت خوش» كه بودیم، فیلمسازان بزرگی مثل آقای بیضایی،  آقای مهرجویی،  آقای افخمی و... كه حالا همه را دقیق یادم نیست آمدند و با ما برای كارهای سینمایی صحبت كردند. هر كدام از ما قرار بود با یكی از این بزرگان كار كنیم. یعنی صحبت‌ها شد و بازیگران هم انتخاب شدند. مثلا رضا شفیعی‌جم قرار شد در فیلم آقای بیضایی به نام «چه كسی رئیس را كشت» نقش اصلی باشد. واقعا در اوج بودیم و احساس می‌كردیم حالا در  قله موفقیت هستیم و دیگر همه‌چیز تمام شده و آینده ما برای همیشه تضمین است. در آن شرایط رؤیایی یك دفعه به ما اطلاع دادند كه ممنوع‌كار هستیم. آن فیلم‌ها هم ساخته نشدند. علاوه بر آن خود ما هم كه دیگر نمی‌توانستیم كار كنیم. بعضی‌ها مثل مهران مدیری و ارژنگ امیر‌فضلی ممنوع‌كاری‌شان تا 3 سال طول كشید. من تا یك سال و نیم ممنوع‌كار بودم و تمام شد. منتهی بعد قرار شد كه دیگر هیچ‌‌‌‌‌وقت بیشتر از 2 یا 3 نفرمان در یك كار نباشیم.

علت این ممنوع‌كاری‌ها چه بود؟

هیچ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وقت نگفتند ، دلیل آن عنوان نشد.

alt

  مدیری پس از 18سال به من چه گفت؟

همین باعث شد شما دیگر هیچ‌وقت با هم كار نکنید؟

بله، به‌همین‌‌خاطر بود چون گفته بودند 3، 2 نفر بیشتر در یك كار نباشیم، خودمان سعی می‌كردیم این كار را انجام دهیم بعد هم دیگر تبدیل به عادت شد. راستی امروز یك روز خیلی جالب و خاصی بود. امروز بعد از 18 سال من با آقای مدیری در سریال «قلب یخی» سر یك صحنه با هم بازی داشتیم. هر 2 احساس خاصی داشتیم. خیلی جالب بود. مرتب به یکدیگر می‌گفتیم 18‌سال گذشت. مهران به من می‌گفت:«كچل شدی، بی‌ریخت شدی، پیر شدی، مو و ریش رنگ می‌كنی، رضا 18‌سال گذشت.» خیلی از این حرف‌ها به یکدیگر زدیم.

شما بزرگ‌تر هستید یا آقای مدیری؟

مهران بزرگ‌تر است ولی ماشاءلله خوش‌تیپ‌تر و جوان‌تر مانده.

شما چه مسیری را برای رسیدن به آن اوج «ساعت خوش» طی كردید؟ چقدر سختی تحمل كردید؟ یا اتفاقی بود؟

نه اتفاقی كه نبود. ما خیلی انرژی می‌گذاشتیم. از جایی هم كه احساس كردیم مردم دوست داشتند و آن اتفاق‌ها افتاد كه دوست داشتیم عكسمان بزرگ در مطبوعات كار شود‌، سعی كردیم این را تقویت كنیم و رشد بدهیم. خودم چون آنجا می‌نوشتم، سعی كردم متن‌های بهتری بنویسم. بعد سعی كردم به طرف بازی رئال بروم كه به‌نظر خودم بهتر بود. قرار بود یك سریال كار كنم كه درست 2 قسمت از آن را كه ضبط‌ كردیم ممنوع‌كار شدم. آن​کار «زیر آسمان شهر»  بود كه بعدا این اسم را  سر كار بعدی که می​نوشتم، روی قسمت اول آن گذاشتم.



   دوست دارم روی جلد مجلات جدول باشم

به‌نظر می‌آید واژه‌هایی مثل «ستاره» هیچ حسی در شما بر‌نمی‌انگیزد.

بله!

اما ظاهرا برای برخی از همكاران‌تان این مسائل خیلی اهمیت دارد.

بله، اما برای من واقعا مهم نیست. مثلا در ماجراهای اكران فیلم «اسب حیوان نجیبی است» آقای كاهانی مرتب به من اصرار می‌كردند كه با مجلات مختلف مصاحبه كن، مثلا فلان مجله می‌خواهد اسم تو را روی جلد بیاورد. چند بار كه این اتفاق افتاد با آقای كاهانی‌ صحبت كردم كه به‌نظرشان جالب هم آمد، گفتم به‌نظر من این چیزها خیلی مهم نیست. اما كاهانی گفت اینها مجلات معتبر و تخصصی سینمایی هستند و از این استدلال‌ها كرد. من گفتم واقعا خیلی برایم جالب نیست و من بیشتر از هر چیزی وقتی عكسم روی این مجلات جدول می‌آید، خوشحال می‌شوم و احساس می‌كنم برای من بین مردم اتفاقی افتاده است كه عكسم جلد مجله جدول شده است. این را كاملا جدی و از صمیم قلب گفتم و هنوز هم بر این باورم. وقتی عكس شما روی جلد مجلات جدول می‌آید یعنی اینكه مردم شما را واقعا انتخاب كرده‌اند.  البته نمی‌دانم آنها با چه مكانیسمی عكس جلدشان را انتخاب می‌كنند، بنابراین هر وقت عكسم روی جلد مجلات جدول می‌آید می‌فهمم كه شرایط بهتری دارم!

با این مشی و منشی كه شما دارید در این فضا  كه اگر نگوییم علیه این طرز فكر است، دست كم سنخیتی با این روحیه و منش ندارد، چون سینما فضایی برای جلوه‌گری است. شما با این اوضاع چه می‌كنید؟

بله،  بارها پیش آمده كه بازیگران در حضور خود من كلی شرایط برای من گذاشتند و گفتند فقط اگر عكس‌شان روی جلد چاپ شود حاضر به مصاحبه هستند و من بعضی جاها واقعا این شرط را گذاشتم كه اگر عكسم روی جلد نیاید حاضرم مصاحبه كنم. واقعا نمی‌فهمم این ماجراها یعنی چه؟! یك مقدار آن حس را می‌فهمم ولی آن حس در من نیست.



alt

  پشت زامیاد موادغذایی می​فروختیم

در آن دوره بیكاری چه گذشت؟

در آن دوره خیلی با بچه‌ها در ارتباط نبودم. برای اینكه تا ممنوع‌كار شدیم زمان برای ازدواج پیدا كردم و 3،  2هفته از ممنوع‌كاری‌ام   ازدواج كردم.

بعد دیگر پیگیر ماجرای تامین نان و امرار معاش زندگی شدم. بالاخره باید یك جوری زندگی را می‌گذراندیم... خلاصه با آقایی دفتر پخش مواد‌غذایی زدیم.

باورش سخت استما یك وانت داشتیم كه با آن به سوپرماركت‌ها می‌رفتیم و می‌پرسیدیم كه چه چیزهایی نیاز دارند و می‌گفتیم كه ما مثلا می‌توانیم مربا، چیپس، پفك و... را برایتان بیاوریم.

آن وقت وانت شما پیكان بود یا زامیاد؟ چی بود؟

زامیاد از این آبی‌ها.

از اینها كه از روی هر دست‌اندازی رد می‌شوید سه متر هم به هوا می‌پرد.

بله.

آن وقت این رضا عطاران بودن هم كمكتان می‌كرد؟

بله، آن آقا هم به همین دلیل با من شریك شده بود كه استفاده كند. كاری بود كه اصلا حسی با آن ارتباط برقرار نمی‌كردم و برایم وحشتناك سخت بود. صبح كه از خواب بیدار می‌شدم، دوست داشتم دوباره تا شب بخوابم ولی سر كار نروم. اصلا با آن ارتباط برقرار نكرده بودم تا اینكه خودشان یك دفعه زنگ زدند و گفتند دیگر می‌توانید سر كارتان برگردید. من هم فوری وارد كار شدم. نخستین كارم هم فیلم «كلید ازدواج» بود.

خب، این دوران حتما چیزهایی هم به شما داده.

بله، صددرصد. این دوره بیكاری باعث شد وقتی كه كار پیش آمد، خیلی سعی كردم هر‌طوری شده با چنگ و دندان در این كار بمانم و كار كنم.

پس آنقدر كار دیگر برایتان آزار‌دهنده بود كه تحت هر شرایطی تصمیم گرفتید در كار خودتان بمانید. اما من می‌خواستم از آن جهت به ماجرا نگاه كنیم كه شما اهل هر‌چه پیش آید، خوش آید در زندگی‌تان هستید؟

من هر‌چه پیش آید، خوش‌آید را دوست دارم برای اینكه ممكن است در زندگی هر كسی هر‌چیزی پیش بیاید و در هر شرایطی خوب زندگی كردن را دوست دارم. قبلا مثالی می‌زدم، الان چند سال است دیگر نمی‌گویم چون می‌گویند تو در همه كارهایت از توالت استفاده می‌كنی. ولی مثالم این بود اگر یك روز به من بگویند تو به اجبار باید در این یك‌و‌نیم در دو دستشویی زندگی كنی، سعی می‌كنم همانجا خوشبخت باشم.

چه جوری می‌شود این کار را کرد؟

سعی‌ام را می‌كنم. بالاخره می‌شود. روز اول كمی سخت می‌گذرد. روز دوم می‌گویی بگذار یك جوری سر خودم را گرم كنم و... بالاخره می‌گذرانی.
برترین ها:

ادامه خبر...


نامه بلندبالای محسن یگانه به طرفدارانش

30 تیر 1391, 23:29

نامه بلندبالای محسن یگانه به طرفدارانش

 raaknews: محسن یگانه در نامه ای بلند به طرفدارانش از آخرین جزئیات آلبوم جدیدش «حباب» و اتفاقات و حاشیه های پیش آمده این روزها گفت. در بخش هایی از این نامه که به صورت کاملا محاوره ای نوشته و روی سایت و وبلاگ شخصی این خواننده منتشر شده است، یگانه گفته: «اول در مورد تاخیر آلبوم و این 2 سالی که گذشت می خوام باهاتون صحبت کنم. زمانی که تو 2 آلبوم موفق داشتی خیلی ها منتظرن ببینن تو کی زمین می خوری. خیلی ها خیلی ها خیلی ها منتظر موفقیت بعدی تو نیستن و این واقعیته! نگران تو نیستن و تازه، خیلی هم خوشحال می شن از اینکه کسی اگه مدتی موفق بوده شکست بخوره. نمی دونم چرا این رسمه اما خیلی ها دنبال این ماجران. چیزی که واسه من مهم بود این بود که «باید» درست کار کنم. تعداد آهنگ هایی که خیالم رو راحت تر می کردن رو بیشتر کردم. آها! یه چیز دیگه هم بگم! این به همه ثابت شده که حرف از روی هوا نمی زنم آدم متوهمی هم نیستم ... هی گفتم آقا صبر می کنم سکوت می کنم صبر می کنم و سکوت می کنم ولی الان دیگه شاید باید بگم ... اینکه چند کار توی آلبوم حباب از پدیده های کاملا عجیب و تکن ... کارایی که اصلا نشنیدین ... اصلا! منظورم اینه که نمونشون رو تا حالا نشنیدین نه فقط از من از خیلی از خواننده ها نه فقط داخلی کلیه کلی منظورمه ... یه ذره جدیده! جدیده جدید ... همه جور آلبوم یه ذره غافلگیر کنندست برای همین خدا رو شکر شوک اولیه رو داره ...»

alt

یگانه در مورد زمان انتشار آلبومش نیز نوشته: «2 سال صبر کردید خداییش خداییش خداییش نمی خوام تعریف کنم یا بگم من کار عجیبی می کنم اما حتما یه دلیلی داره که آنقدر منتظرید دیگه! حتما موزیک خوبی پیدا نکردید که منتظرید ... به خدا خود منم همین مشکل رو دارم که بتونم یه سلشکنِ خوب جمع کنم واسه اینکه توی ماشین گوش کنم. همه هم این مشکل رو دارن، چرا؟ خب منم باید حواسم باشه که به این درد مبتلا نشم. می تونستم کاری کنم 3 مرداد آلبوم دستتون باشه اما این کجا و آن کجا که شما مطمئن باشید آخر ماه رمضون می تونید یه آلبوم کامل از هر لحاظ رو توی مغازه بخرید. این 1 ماه رو هم از اعتبار خودم خرج کردم ... نه شرکت زیر بار می رفت به سادگی و نه موجی که دوستان درست کرده بودند اجازه می داد و نه غیره ... همه هم یه گوشه چشم به این آلبوم دارن خدارو شکر!!»

این خواننده در انتهای این نامه هم نوشته: «یه سری افراد توی این 2 سال از کنار حواشی که ساختن کاملا بی جهت شناخته شده شدن!! از شبه مطبوعاتی ها و شبه تهیه کننده ها تا شبه رفقا!! از این شبهات یه سری ها الکی الکی معروف شدن که دلیلش هم خود ما بودی. اولیش سادگی من بوده و دومیش هم این بوده که دامن زدیم به حاشیه ها ... یعنی طرف اسمش رو احدی نمی دونه بعد که فلان ماجرا پیش میاد این آدم می شه کسی مثلا الویس دوست داشته باهاش کار کنه (منظور هنرمندها نیست)! در مورد عکس و داستان های مختلفش هم بگم که دوستان خواهش می کنم در مورد عکس ها یه سری چیزها رو دقت کنید. از اون عکس هایی که از زوایای مختلف از من ساخته می شه و اینکه من رو کنار چند نمونه دیگه از عکس های مونتاژ شده خودم قرار می دن و می گن اینا برادرای محسن یگانه ان گرفته تا اون عکس هایی که می گن فلانی که توی این عکس هست همسر محسن یگانست! لطفا کلا بی خیال این حواشی و حدس و گمان ها شید... مگه قرار ما موزیک نبوده؟! به خدا این زندگیه شخصیه منه! مگه نیست؟! از من و همسرم هیچ عکسی توی اینترنت نیست و پیدا نمی کنید... نذارید که باز شبهه به وجود بیاد و فرصت پیدا بشه برای او شبهاتی که در موردشون حرف زدم.»

ادامه خبر...


رمضان نزدیک است..........

29 تیر 1391, 11:25

رمضان نزدیک است..........

رمضان نزدیک است... رجــب، آمد و رفت.‌ می‌گویند ماه خداست.‌ خدایا قدر تو را ندانستم و گذشتم! شعبان هم، آمد و رفت. می‌گویند ماه پیغمبر خداست.‌ خدایا معرفتم افزون نگشت! رمضان در راه است. می‌گویند ماه امّت پیغمبر است.‌ خدایا کمک کن در این ماه عزیز، قَدرت را بشناسم و معرفت پیدا کنم. می‌گویند روزه برای توست، و تو خود پاداش آن را می‌دهی. خدایا کمک کن روزه‌دار تو باشم نه روزه‌دار نفس. می‌گویند روزه در این ماه، سپر است! سپری که روح بی‌جان چون منی را از عذاب الهی حافظ است. خدایا کمک کن این سپر را تا رمضان بعد با تمام توان نگهدار باشم. می‌گویند روزه عاملی است برای فروتنی. خدایا کمک کن شعله‌های سرکش غضب و شهوت درونم آرام گیرد. می‌گویند روزه‌دار از صبح تا به شب در عبادت است الا به غیبت. خدایا کمک کن حاضر شوم. حاضر حاضر!!! التماس دعا

ادامه خبر...


از سنگ صدا درآمد، از مجلس کاری برنیامد!

29 تیر 1391, 00:51

از سنگ صدا درآمد، از مجلس کاری برنیامد!

نزدیک به یک ماه است، بهای مرغ همچون لبنیات، دستخوش افزایش لجام گسیخته شده و در مدت کمتر از سی روز نزدیک به 100 درصد تورم را تجربه کرده است.alt

 در حالی که بنا بر قانون اساسی، نظارت بر حسن عملکرد قانون توسط دو قوه مجریه و قضاییه، بر عهده نمایندگان مجلس شورای اسلامی است، متأسفانه آنچه مردم از نمایندگان خود شنیده‌اند، مشتی سخنان روزمره و در پاره‌ای موارد، هم‌دردی‌های صمیمانه است.

بنا بر این گزارش، هر چند شایعاتی مبنی بر استیضاح وزرای جهاد کشاورزی، صنعت، معدن و تجارت شنیده می‌شنود، متأسفانه، اشکال از آن است که نمایندگان آنقدر حوزه نظارت خود را تنگ کرده‌اند که تنها کار خود برای دادن حقوق مردم را استیضاح یا تلاش برای عزل و نصب چند مدیر اجرایی می‌دانند.

در این باره باید گفت، ارتباط با فعالان بخش‌های تولید، واردات، صادرات، عرضه و پخش و شنیدن راهکارهای آنها برای برون رفت از حل مشکلات اقتصادی از یک سو و انجام مطالعات کار‌شناسی درباره مشکلات موجود و تشخیص راهکار‌های علمی و عملی از سوی دیگر، از جمله راهکارهایی هستند که متأسفانه مجلس شورای اسلامی نتوانسته در ادوار گذشته از آن بهره مناسبی ببرد.

البته به این نکته باید اشاره کرد که برخی از کمیسیون‌های تخصصی از برخی رؤسای اتحادیه‌ها و اصناف برای شنیدن نقطه نظریات آنها برای حضور در مشروح مذاکرات کمیسیون دعوت می‌کنند، ولی تا کنون روند و فرایند این حضور سودمند نبوده و بنا بر شنیده‌ها، بیشتر به رفع مشکل یک گروه خاص یا چند نفر خاص منجر می‌شود.

به هر ترتیب، مرغ، دلار، سکه طلا، نان، لبنیات، مسکن و... در بازه‌های زمانی گوناگون گرانتر و گرانتر شد، ولی آنچه مردم از نمایندگان خود ندیدند، کاری موثر برای کنترل این گرانی‌ها بود و آنچه اهالی بهارستان بر آن پافشاری داشتند، انداختن توپ به زمین دولت، تحریم‌های خارجی و سودجویان داخلی بود.

در اینجا باید گفت، بر عهده مجلس است که اگر مشکل از عملکرد مجریان است ـ که کم و بیش نیز هست ـ با شناسایی مقصر و علت موضوع، عوامل این مشکلات را توبیخ کرده و برای برطرف کردن علل نیز راهکار عملی ارائه دهند. هر چند استفاده از ابزار استیضاح و سؤال به عنوان یکی از راهکارهایی که قانونگذار در اختیار نمایندگان گذارده، در پاره‌ای موارد، تنها راه دفع مفسده است، پرسش این است که آیا با تعویض وزیر یا معاونین وی، بهای مرغ پایین می‌آید؟ یا آیا با عزل وزیر، بهای خرید تضمینی گندم از کشاورزان افزوده می‌شود؟!

هرچند وزرایی که به نظر استیضاح آن‌ها قطعی شده است، به دلیل نقص‌ها و ضعف‌های خود و مجموعه تحت مدیریت آن‌ها باید خود مدت‌ها پیش استعفا می‌دادند، اکنون لایق استیضاح و سختگیری نمایندگان مجلس هستند، ولی اهالی بهارستان موظفند در کنار پیگیری استیضاح، سؤال، تذکر و انتقادات، به فکر ریشه‌یابی مسائل و پیدا کردن راهکارهایی برای حل مشکلات باشند، چرا که به علت ضعف عمیق مجلس در ابعاد نظارت و احقاق حقوق ملت، تقصیر مجلس در گرانی‌های اخیر، اگر بیشتر از قوه مجریه نباشد، کمتر نیز نخواهد بود.

ادامه خبر...


نامه یک دخترافغانی به ایرانی ها

27 تیر 1391, 00:04

نامه یک دخترافغانی به ایرانی ها

    حميدرضا شکوهي - ساره گل» دختري افغان است که نامه‌اي سرگشاده نوشته و به دفتر روزنامه فرستاده است. عنوانش، بازگو کننده محتوايش بود:«اگر بارگران بوديم، رفتيم»؛ اما تلخ...

او نوشته بود:«ايراني عزيز مرا ببخش اگر با مهاجرت اجباري، از دست جنگ، از دست بنيادگراهاي مذهبي(طالبان زن خفه کن)،پا به خاکت گذاشتم. مرا ببخش اگر از نانت استفاده کردم، ناني که حق بچه‌هايت بود. مرا ببخش براي تمام آب و برق و گازي که- هرچند با پرداخت پول- استفاده کردم. مرا ببخش اگر از صفحات وبت براي درددل شخصي استفاده کردم. مرا ببخش اگر در کوچه‌ها و خيابان‌هايت راه رفتم و قدم زدم. مرا ببخش اگر پدر و برادر کارگرم روي ساختمان‌هايت و زمين کشاورزي‌ات کار کردند و يک فرصت شغلي را شايد از پدر و برادرت گرفتند. مرا براي همه چيز ببخش. مي‌دانم با همه پوزش خواهي، باز بدهکارم، بقيه بدهکاريهايم را ببخش.ايراني عزيز، ازت ممنونم که به من جا و پناه دادي تا به اين سن برسم. سپاسگزارم که گذاشتي از هواي اکسيژن پاک خاکت، نفس بکشم. تشکر که گذاشتي چند سالي بر نيمکت‌هاي کلاس درست بنشينم و از گچ و تخته‌ات استفاده کنم. البته من در مدرسه خودگردان افغاني درس مي‌خواندم، ممنونم که اجازه دادي چند سالي در مدرسه خاک تو و پيش معلم‌هاي ايراني نيز درس بخوانم.معلم ايراني از تو هم ممنونم که به من خواندن و نوشتن ياد دادي. شايد براي همين از اين که گاهي مرا به گناه فقط افغاني بودن، تحقير کرده‌اي، بخشيدمت...»ساره گل در ادامه نامه‌اش از ايراني‌هايي نوشته که به افغاني‌ها توهين مي‌کنند که من نه تنها از نوشتن دوباره آن احساس شرم مي‌کنم، بلکه از خواندن آن هم شرمنده شدم. بعد هم نوشته:«بد و خوب در هر قومي هست. همه افغاني‌ها تجاوزگر و جنايتکار نيستند. خائن، و]... [ نيستند. مثلا برادر و پدر من براي بزرگ کردن من در خاک خوب شما، يک عمر و روزي 10تا12 ساعت کار توانفرسا و کارگري کردند و دست از پا خطا نکردند. به هرحال اگر بارگران بوديم، رفتيم. قبلا نمي‌توانستم، چون بچه بودم ولي اينک که بزرگ شده‌ام مي‌توانم به کشورم برگردم تا ديگر بهم نگويند: افغاني]...[ و ]... [ و در جواب من به جاي دو کلمه حرف دوستي که هزينه‌اي ندارد... ناسزا بنويسند.»

وقتي نامه ساره‌گل را خواندم، از اين که برخي از ما ايرانيان اينگونه به مردم افغانستان نگاه مي‌کنيم شرمسار شدم. تاسف‌آور است که وضع - حال به هر دليلي - به جايي رسيده که با مردماني که همکيش و هم دين و هم زبان ما هستند، آداب و رسوم مشترکي با ما دارند و در حوزه تمدن ايراني قرار دارند طوري رفتار مي‌کنيم که هنگام بازگشت از ايران، خاطره‌اي که برايشان مانده، خاطره شيريني نيست. بهترين آنها همين دختر افغان است که تمام گلايه‌هايي را که در دلش داشته با مصرع مودبانه‌اي از يک شعر بازگو مي‌کند: «اگر بار گران بوديم رفتيم». در طول‌ سال‌هاي زندگي خود، با افغاني‌هاي مختلفي سر و کار داشته‌ام؛ از اهالي باميان تا اهالي هرات؛ که البته طبيعتا در کشور ما در مشاغل رده پايين مشغول بوده‌اند و به طبيعت کارم با وضعيت زندگي و کاري آنها درگيري ذهني داشته‌ام. به همين دليل هيچ وقت کساني را که نسبت به مردم افغانستان ديد منفي داشته‌اند درک نکرده‌ام. همين دسته از ايرانيان وقتي به خارج از کشور خودمان بروند، اگر ببينند همان رفتاري که خودشان با افغاني‌ها در ايران دارند بر سر خودشان مي‌آيد، چه احساسي پيدا مي‌کنند؟ در اين نکته ترديدي نيست که حضور افغان‌ها در ايران، بخشي از فرصت‌هاي شغلي را که مي‌توانست در اختيار ايرانيان باشد به آنها اختصاص داده است.

اما به اعتقاد من انتقادهايي که با تمسک به اين موضوع در مورد حضور افغان‌ها در ايران صورت مي گيرد اغلب قابل توجيه نيست. چرا که اولا افغاني‌ها در ايران اغلب در مشاغلي حضور دارند که خيلي از ايراني‌ها آن را نمي‌پذيرند و ثانيا مگر يادمان رفته که آقاي احمدي‌نژاد گفته بود در ايران براي 120 ميليون جمعيت هم ظرفيت داريم؟ پس وجود يک ميليون- يا کمي بيشتر- افغاني در ايران، چقدر مي‌تواند جا را براي ايرانيان تنگ کند؟ البته بايد سرانجام حضور افغانها در ايران مشخص شود و قرار نيست آنها تا ابد در ايران بمانند؛ هرچند که فکر مي‌کنم با بهبود وضعيت در افغانستان و از جمله پيش‌بيني رشد اقتصادي 5/6 درصدي در اين کشور که در حال حاضر براي برخي کشورها همچون روياست، حتي اگر ما هم بخواهيم افغانها در ايران بمانند، آنها اندک اندک از کشور ما مي‌روند. اما تا زماني که افغانها در ايران هستند، همانطور که آنها بايد قوانين و مقررات ما را رعايت کنند ما هم به عنوان ميزبان بايد احترام آنها را حفظ کنيم.حوادثي هم که اخيرا توسط اتباع دو طرف در برخي نقاط کشور رخ داده- از يزد گرفته تا مازندران و...- تنها باعث شدت گرفتن اختلافات مي‌شود و آنهايي هم که دوست ندارند مردمان حوزه تمدني ايران، يعني افغان‌ها و تاجيک‌ها و ايراني‌ها که هم کيش و هم زبان هستند با هم مهربان باشند، از اين وضعيت سوء استفاده مي‌کنند.چه چيزي بهتر از دوستي، آن هم بين مردماني هم زبان، حتي در شرايطي که مرزهاي دولت ساخته جغرافيايي، باعث جدايي هم زبانان شده است؟ من باور دارم که بين همه قوميت‌ها، از جمله افغان‌ها و ايراني‌ها خوب و بد وجود دارد و نمي‌توان همه چيز راجمع بست. پس مي‌خواهم پيام دوستي خود(يا همان چيزي که ساره‌گل گفته بود: دو کلمه حرف دوستي که هزينه‌اي ندارد) را به همه افغان‌هاي هم زبان تقديم کنم چرا که آنها را بيگانه نمي‌دانم و بيش از هرقومي با آنها احساس يکي بودن دارم.

ادامه خبر...


صاحبان اصلي انقلاب چگونه زندگي مي‌كنند؟

26 تیر 1391, 01:37

صاحبان اصلي انقلاب چگونه زندگي مي‌كنند؟

محمد طاهري؛  چند سال پیش که تعدادی از آشنایان برای دیدن از آبشار زیبای مُنج به یکی از مناطق بخش پاتاوه استان کهگیلویه و بویراحمد سفری داشتند، به دلیل آشنا نبودن با منطقه و نبود راهنمای درست و حسابی مسیر را در دل شب گم كردند، اما این، سبب خیری شد تا با یکی از روستاهای این بخش و خانواده ای باصفا در آن آشنا شوند.
  ظهر 14 خرداد تصمیم گرفته شد تا باز سفری به این روستا داشته باشند و شبی را مهمان این خانواده شوند. ما نیز از خداخواسته دعوت دوستان را لبیک گفتیم ...   در جاده یاسوج - اصفهان با دیدن تابلوی سبز «بیژگن» مسیر را به سمت چپ قرار دادیم و وارد جاده ای پیچ در پیچ آن هم از نوع پیچ آیتی - که برای گذر از هر کدامش مجبور به خواندن آیت الکرسی هستی - شدیم؛ پیچ هایی با چرخش بعضاً 90 تا 180 درجه!   مناظر زیبای اطراف این پیچ آیتی ها، گاهی نگاه و توجهمان را به خود جلب و قرائت! را دچار مشکل می کرد.   برای رسیدن به روستا بسان یک توپ، ابتدا باید یک مجموعه از این پیچ آیتی ها را می رفتیم بالا، بعد پایین و نهایتاً باز می آمدیم بالا!   بالاخره پس از کلی طی کردن مسیرهای صعب الوصف به سر جاده روستای سادات محمودی رسیدیم؛ از آن جا تا خود روستا را باید مسیری خاکی طی می کردیم تا اذن دخولی باشد برای ورود به روستا!!   وارد دهستان سادات محمودی شدیم و به خانه این آشنایمان رفتیم.   خیلی صمیمی، باصفا و روستاوارانه از ما استقبال کردند. عطر محبت و صداقت وجودشان، هزاران متر فرش قرمز بود برای خودش! حتی اگر روی صخره های سخت کشیده شده باشد ...   در حیاط و زیر درخت گردوی بزرگی چند قالی پهن کرده بودند و روی آن صمیمانه دور هم نشستیم.   حال و هوای خاصی داشت. تصاویری که می دیدم همان هایی بودند که آرزویشان را داشتم. به غایت روستایی و باصفا ...   خنکای نسیم عصر، طبیعت جذاب و بکر، آبشار زیبای مُنج در کوهی استوار و مشرف به ما، بره ها، کره ها، مرغ و خروس هایی که آزادانه وارد حریم خانه می شوند، خانه های روستایی که با دو ریشتر کارشان تمام است، خوش آمد گفتن های صادقانه اهالی همین خانه ها، بچه های پابرهنه مشغول بازی، زن های همسایه با نگاه های عجیبشان، خنده های بی بهانه واگیردار، همه و همه سمفونی آرامش بخش و بی نظیری را به راه انداخته بودند و من از آن به نهایت لذت می بردم، حتی اگر بخشی از آهنگ آرامش بخش آن، صدای ممتد گاو باشد ...   همان لحظات اول چنان احساس صمیمیتی با آنها پیدا کرده بودم که انگار هزاران روز هست که این بنده خداها را می شناسم و با آنها زندگی کرده ام. منزل مربوط به سید پیرمرد و باصفای شصت و چند ساله ای بود که شش تا پسر داشت و یک دختر. اغلب پسرهایش زن گرفته بودند و دخترش هم شوهر کرده بود، اما با این همه معمولاً روزها خانه پدر بودند و به قول خودشان فقط موقع خواب به خانه هاشان می رفتند...   برای صدا کردنشان راحت بودم و همه را آقا سید خطاب می کردم و البته گاهی همزمان چند سر به طرفم می چرخید ...   یکرنگی و یکدلی بین خودشان خیلی به دلم نشسته بود. من که نتوانستم درست بچه هاشان را تشخیص بدهم. چنان با برادرزاده و خواهر زاده ها برخورد می کردند که انگار بچه خودشان بود.   پای صحبت های گرمشان نشستم و دوست داشتم هزاران درس نیاموخته مغفول مانده از ذهن ماشینی ام را یک جا یاد بگیرم.   از کارهای شبانه روزیشان می گفتند. از دامداری و کشاورزی گرفته تا مغازه داری؛ تحصیلکرده شان سید علی هم از معلمی مي گفت.   حسابی عذر خواهی می کنیم که در این ایام پر کار، مزاحم و مانع از کار کردنشان شدیم.   جواب یکی از آقایان سید، مرا به خود آورد: 14 خرداد روز رحلت امام، ما کار را تعطیل می کنیم ...   باز در ذهنم یک مروری می کنم مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... منتظر هر جوابی بودم جز این.   حالا ما بیاییم در دانشگاه مرتب کرسی آزاداندیشی بگذاریم که آیا مثلاً توانسته ایم انقلاب را صادر کنیم ... صغری و کبری هایی را می چینیم که ندای امام مثلاً قلب های مستضعفین را درنوردیده است و خودمان هم شاید ایمان به حرفمان نداشته باشیم ...   اما من معنی صدور انقلاب را فهمیدم، معنی عشق و رابطه قلبی بین امام و امت را، معنی ذخایر گمنام نظام را و در یک کلمه صاحبان اصلی انقلاب را با همین یک جمله درك كردم.   این جمله چنان مرا به وجد آورده بود که احساس می کردم در یک کنفرانس بین المللی بزرگ انقلاب اسلامی در آمریکا نشسته ام.   علاقه پیدا کردم به هر بهانه ای که شده است آنها را به حرف بیاورم، پس شروع کردم از کار و مشکلاتشان سوال کردن. با مناعت طبع سخن می گویند و جالب براي من، کم توقعی آنهاست.   در بخش امکانات، خودشان را با زیلايي مقایسه، و خدا را شکر می کنند. جاده خاکی که از آن پایین آمده بودیم را مثل اینکه مدتی است با مساعدت استاندار زیرسازی کرده اند و چه قدر راضی بودند و دعای خیر می کردند.
  مشکل اساسی شان در بخش کشاورزی، نبود پمپ قوی آب برای رساندن آب رودخانه به مزارع بود. گله شان از این بود که مسئولان رده بالا یاری می دهند، اما صدایشان متاسفانه به آنها نمی رسد.   مشکل از مسئولان رده بالا یا پایین است؟ مشکل از سیاست گذاری ها و بروکراسی های معمول کار عقب بنداز است؟ مشکل از رانت بازی های سیاسی است؟ مشکل از مدیریت نکردن تسهیلاتی همچون وام های زودبازده است؟ مشکل از هر کجا  که باشد، نباید اینان قربانی شوند.   با خودم فکر می کنم که مسئولان انقلابی استان چه قدر به فکر دردها و مشکلات شبانه روزی صاحبان اصلی انقلاب هستند؟!   سید علی آقا از مدرسه می گوید و شغل معلمی اش. مدرسه را که می بینم واقعاً لذت می برم. مدرسه ای نوساز و شیک؛ البته با یک کلاس درس و شش مقطع تحصیلی و یک معلم و آن هم همین سید علی آقا!   اسم مدرسه به نام شهید سید قاسم ترسه ده پایینی است که پس از چند سال مفقودی، در همین روستا تشییع می شود. باورش برایم سخت است که از این مناطق چنین دورافتاده هم ما شهید داده باشیم.   باز ذهن ماشینی ام را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ...   مبهوت می مانم و بعد ها تازه متوجه می شوم در روستای آن طرف رودخانه سه شهیدشان را به علت طغیان رودخانه با هلی کوپتر آوردند و تشییع کردند!   برای دم مسیحایی هیچ دیواری حائل نیست ...   از وضع تحصیل که سوال می پرسم متوجه می شوم که بچه های این جا خیلی رغبت به  ادامه تحصیل ندارند و ناراحت می شوم. جای سوال جدی از متولیان آموزش و پرورش استان است که کدامین کارفرهنگی مناسب، کدامین بسته های حمایتی فرهنگی-آموزشی بومی شده از قبیل نشریه، کتاب، کامپیوتر و اینترنت، استاد مشاور، معرفی نفرات موفق استان به عنوان الگو، و از اين قبيل امكانات را برای هدایت تحصیلی این منابع هوش و استعداد، طراحی و به این مناطق ارسال کرده اند؟   ما می گذریم، اما مسئولان به همین راحتی نگذرند و فکر اساسی بکنند برای این صاحبان بی ادعا و خاموش خویش ...   نمی دانم تا امروز چه تعداد مدیر استانی به این دهستان آمده اند، اما یکی از آقایان سید تعریف می کرد که چند سال پیش شخصی آمد برای پیگیری توزیع مواد خوراکی و پوشاک در مدرسه که آخر سر متوجه شدیم نماینده رهبری است ...   به کنار رودخانه خرسان، مرز قبلی استان کهگیلویه و بویر احمد و استان چهار محال و بختیاری می رویم؛ عظمتش آدم را می گیرد.   روی تخته سنگی می نشینم و باز ذهن ماشینیم را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ...   به هر چه که دیده بودم فکر می کنم و به آب تا دریا شدنش؛ به آرامش بدون آسایش آب خیره می شوم تا دریا شدنش ... و در نهايت به اين مي رسم كه «و نرید ان نمن على‏الذین استضعفوا فى‏الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم‏الوارثین»

ادامه خبر...


نظرشما در مورد سیستم؟